اولين گردش تو خيابون
ظهر روز 5 شنبه هفته قبل كه از سر كار اومدم خونه ديدم بلللله فاطيما جونم اومده خونمون خلاصه كلي ذوق كردم و تا عصر هر چي بيدار بودي باهات بازي كردم عصر هم با مامان بزرگ و ماماني و دايي محمد با هم رفتيم بيرون خريد ... تو با تعجب بيرون رو نگاه ميكردي و با اينكه تازه از خواب بيدار شده بودي ولي توي راه با تكونهاي كالسكه دوباره خوابت برد ..بعد هم بستني قيفي خريديم و من دور از چشم همه كمي بهت بستني دادم البته خب يه كمي از كمي بيشتر بعد كه مامان الهه فهميد كلي دعوام كرد و شروع كرد به نصيحت كردن كه آخه مگه آدم به بچه سه ماهه بستني ميده؟؟؟ ..منم تا نيمه شب عذاب وجدان داشتم ..خلاصه خاله جون منو ببخش ..آخه خودت خيلي دوست داشتي ...دستمو نگ...
نویسنده :
خاله مهديه
0:52