فاطیما عروسک خالهفاطیما عروسک خاله، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

فاطيما همه اميد من

باز رفتي و دلم برات تنگ شد ...

1393/6/23 1:04
نویسنده : خاله مهديه
717 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستان 

من امشب باز غمگينم آخه باز امشب بعد از سه روز فاطيما جوني رفت خونه خودشون 

چند روز كه مياد خونمون من بدجور بهش عادت ميكنم ..البته نه تنها من بلكه هممون 

خوشگل خاله ديگه كاملا با ماها اخت شده و انگار كه خيلي ما رو دوست داره چون خيلي بهمون ميخنده و ابراز عشق ميكنه 

عزيز دل خاله كاراي جديد هم ياد گرفته :

مثلا وقتي بهش ميگيم دايي محمد كو؟ يا ساعت كو؟ فورا به همون شخص يا شي نگاه ميكنه

هر وقت كسي لباس بيروني بپوشه متوجه ميشه و شروع ميكنه به گريه كردن و دوست داره همراهش بره ...امروز مجبور شدم قبل از رفتن به سر كار يه ذره توي كوچه بگردونمش چون وقتي مانتومو پوشيدم خيلي گريه كرد 

البته مامانم يه چادر داره كه وقتي سر ميكنه فاطيما سريع ميخواد بره بغلش چون مامانم بيشتر وقتا فاطيما رو ميبره كوچه تا گربه ها رو نشونش بده ... گربه و كوچه اين روزها از علايق فاطيما خانم هستند ... فقط كافيه همون چادر رو سر كني و بياي طرفش و بهش بگي فاطيما كوچه گربه ...قربونش برم از خوشي هيجان زده ميشه و جيغ ميزنه 

قربونش برم دو روزه ياد گرفته كاملا به حالت چهار دست و پا ميشه و تقريبا يه قدمي ميره جلو !!!گاهي اوقات وقتي چهار دست و پاست به شكم ميخوابه و دوباره بلند ميشه البته بيشتر اوقات خانوم دنده عقب ميره !!! فك كنم دنده جلوش از كار افتاده آرام

راستي ديشب عشقم واسه اولين بار سوپ خورد مخلوطي از برنج و مرغ و هويج ... مام كه خيلي ذوق كرده بوديم نوبتي بهش سوپ ميداديم ...نوش جونت عزيزم ..شكر خدا كه اين غذا رو هم دوست داشتي 

اينم چند تا عكس ازين روزهات :

اينجا داريم ميريم بيرون تولد خاله فرزانه رو جشن بگيريم(چهارشنبه 93/06/19) اين لباس  رو  همون روز خودم برات خريدم بغل ولي انگار بهت نمياد غمگین البته اون تل رو كه زدي واسه يه لباس ديگه شماست 

اووووووووم به به ....(اينجا احتمالا داري واسه خوردن اين كفشدوزك نقشه ميكشي ):

اين عكسها مال وقتيه كه مامان و بابام ميخوان برن تهران مراسم عروسي پسرخالم (93/06/12) منم از فرصت استفاده كردم ...يك چمدان خالي ...يك فاطيما و چند عكس :

قربونت برم بخدا انگار فهميدي دارم ازت عكس ميگيرم ‍ژست گرفتي :

ني ني رفته تو سبد اسباب بازياش :

اين عكس رو خيلي دوست دارم خيلي ناز و باوقار شدي :

فعلا تا بعد بای بای

 

 

پسندها (5)

نظرات (3)

خاله سانی
24 شهریور 93 1:22
وای خدا چه ژستی گرفته تو چمدون چقدر خوردنی شده عزیزم کاملا درکت میکنم که چقدر اینقدر به این فسقلی وابسته ای.خدا حفظش کنهاخییی نازی هرچی بپوشه بهش میاد عزیزم
خاله مهديه
پاسخ
مرسی عزیزمممم لطف داری خاله مهربون ...آره عزیزم خیلی بهش وابسته شدیم دوریش برامون سخته ...ممنون که به ما سرزدی
خاله طلا
25 شهریور 93 9:17
چشم نخوره فاطیماتون چقدر بلا شده ما پسریمون تازگیا فقط مامانشو می شناسه واسش اسپند دود کن
خاله مهديه
پاسخ
مرسي عزيزم فداتون بشمممم...از طرف من به پسريتون يه بوس خوشگل بكنيد ...
مامان هدا
25 شهریور 93 13:14
خیلی هم بهش میاد.کم کم داره شیطونی هاش بیشتر و بیشتر میشه.خدا حفظش کنه.واسه دلتنگی هم کاملا بهت حق میدم.
خاله مهديه
پاسخ
آخه نميدونم چرا حس ميكردم بهش نمياد !! انگار صورتشو كوچولو ميكنه اين لباس مرسي عزيزم از دركتون مامان مهربون ..سپهر جون رو ببوسين از طرف من ..خيلي اين پسري رو من دوست دارممممم