7 ماه گذشت ...
سلام عشق خاله
الان كه دارم اين پست رو برات ميزارم ساعت از 12 نيمه شب گذشته و بارون خيلي قشنگي داره مياد .همراه با صداي رعد و برق شديد
خاله خيلي دلش برات تنگ شده ...خوشحالم ازينكه فردا مياي خونمون .كاش زود فردا بشه و من روي ماهت رو ببينم.
باور كن وقتي نيستي به همه ما سخت ميگذره .
ديگه مدتيه آخر هفته ها برام كسل كننده نيستن ...چون چهارشنبه ها و پنجشنبه ها بعد از ظهر و
جمعه ها كهسركار نميرم فاطيما جوني مياد خونمون و من همه وجودم از وجودش شاد ميشه
خوشگل خاله 7 ماهگيت با دو روز تاخير مبارك عزيزم ...خيلي زود داري بزرگ ميشي .باورم نميشه
ازون پستي كه مربوط به تولد 6 ماهگيت بود 1 ماه گذشته باشه
عزيزكم خيلي دلم ميخواد بدونم كاراي جديد چي ياد گرفتي ...مامانت ديروز به محل كارم زنگ زد گفت
ايندفعهخيلي قشنگ صداش كردي ماما !!! و تلفظ كلمه ماما از دفعه قبلت خيلي بهتر بوده .قربونت
برم كه به حرف در اومدي
خب بريم سراغ جديدترين عكسات ..اين عكسا مربوط ميشه به 24/7/93 همون لحظه ورودت به
خونمون ..كه من و خاله فرزانه و دايي محمد در يك چشم به هم زدن دم در شما رو از دست مامانت
ربوديم و شروع كرديم به بازي كردن و بغل كردن شما ...قربونت برم كه تو ام چيزي كم نذاشتي و
كلي بهمون خنديدي و ابراز محبت كردي :
تازگيام بلد شدي زبونت رو اينطوري ميكني و از خودت صدا در مياري :
ببين خاله فرزانه چه كارايي ميكنه هههه :
تو را به اندازه تمام قطره هاي باران دوست دارم ...
تو را به خاطر پاكي و معصوميت كودكانه ات دوست دارم ....
تو را به هر بهانه اي دوست خواهم داشت ....