دومين عروسي ( 7 ماه و 5 روزگي)
سلام به فرشته كوچولوي خودم
خب خوشگل خاله بالاخره دومين عروسي زندگيت رو هم دعوت شدي گلم
روز جمعه 93/08/02 مراسم نامزدي يا همون عقد كنون پسر خاله من محمد حسين با مريم خانم بود .عروس خانم از فاميلاي عروس اولي خالمه ...انشالا مباركشون باشه و در كنار هم خوشبخت باشن.
ظهر همون روز هم خاله ناهيدم همراه با دخترش الميرا و دامادش از تهرون اومدن خونه ما تا عصر همه با بريم مراسم ..شماهام كه از چهارشنبه ظهر اومده بودين خونمون
خاله جونم اينا باورشون نميشد تو انقدر بزرگ شده باشي . خاله جون كه فقط كم مونده بود بخورتد ...ميگفت هنوز باور نميكنم اين بچه ،بچه الهه باشه ...خلاصه هر سه تاشون كلي باهات حرف زدن و بازي كردن
به خاله و دخترش خيلي خنديدي ولي دريغ از يك لبخند به دامادشون...اونم اسمت رو گذاشته بود اخمالو!!!
..خلاصه ظهر ناهار رو همگي دور همي خورديم... و ازونجايي كه آماده شدن خانمها براي عروسي مدت زمان زيادي رو ميطلبه!! بعد از شستن ظرفها فكر كنم حدوداي ساعت 3 بود كه ما خانمها رفتيم طبقه پايين واسه آماده شدن ....واي خاله جون پروژه عظيمي بود ..شش تا خانم بوديم حساب كن خودت ..بايد به سر و صورتمون ميرسيديم ...بازم جاي شكرش باقي بود كه اون موقع بيشترشو شما خواب بودي ...مراسم هم بعد از اذان مغرب شروع ميشد ..خلاصه يه سه ساعتي يا شايد هم بيشتر طول كشيد تا آماده شديم (حدوداي ساعت 7 بود)..ديگه اين آخريه صداي اعتراض آقايون از طبقه بالا به گوش ميرسيد : بابا بسه چه ميكنيد مگه چقدر كار دارين آخه ؟؟
من بعدش كه رفتم بالا ديدم اينا دارن كراوات براي هم ميبندن ...ولي خاله جون فكر ميكنن ما هم مثل خودشونيم كه فقط 5 دقيقه آخر كه ميخوان از خونه برن بيرون يه كت شلوار كه تازه اونم خانمشون اتو كرده و ميده دستشون ميپوشن و يه شونه به موهاشون ميزنن و والسلام !!!!
آره خاله شمام كه بزرگ بشي حتما سر اين موضوع با آقايون بحث خواهي داشت ...نگران نباش ههههه
خلاصه همه با هم راه افتاديم سه تا ماشين بوديم .منم اومدم ماشين شما كه شما رو بغل كنم .توي راه هم شما توي بغلم خوابت برد ..مراسم توي يه باغ بود .البته سالناش سرپوشيده بود .
ولي چيزي كه خيلي جا داره اينجا از شما تشكر كنم اينه كه خوشبختانه شما اون شب خيلي خيلي دخمل گلي بودي و اصلا نه گريه كردي نه نق زدي و مامانيا و خاله ها رو اذيت نكردي .آفرين عزيزم
قربونت برم انقدر دوست داشتني هستي كه توي مراسم همش بغل اين و اون بودي و انگار به دل همه نشسته بودي
يه چيز جالب كه هر بچه اي رو هم بهت نشون ميداديم كلي بهشون ميخنديدي و براشون ذوق ميكردي
حالا بريم سراغ عكسات عزيزم ..(ولي نميدونم چرا كم كيفيت و تاريك افتادن فك كنم نور موبايل تنظيم نبود ) :
اين چه ژستيه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ كسي ميدونه ؟؟؟
اين دختر خانم هم ساقدوش عروس بود ولي حيف يه كم جدي و اخمو بود :
در حال نگاه كردن به ....به ...نميدونم والا دوتاتون به چي خيره شدين؟؟؟ :
كنار هر بچه اي كه ميبرديمت كلي ميخنديدي و جيغ ميزدي ..بعد هم نازشون ميكردي ..البته گاهي هم ناز كردن تبديل به اعمال خشونت آميز ميشد مثلا يهو چنگ مينداختي بهشون يا موهاشونو ميكشيدي ...خلاصه خيلي ازين كارت خندم گرفته بود هيچ وقت اينطوري نديده بودمت ولي مشخصه كه خوب با همه ميتوني ارتباط برقرار كني ..اين ني ني بيچاره هم تب داشت و گريه ميكرد شمام كه بيخيالش نميشدي.... :
اينم عكس سفره عقد :
ازين قسمت سفره خيلي خوشم اومد ازش عكس گرفتم ..گلهاي شناور در آب :
سر سفره شام هم مدام به همه ميخنديدي خلاصه خيلي خوش اخلاق بودي
يعد از صرف شام هم چون خوابت گرفته بود شماها زودتر رفتين خونه ...وقتي لباسات رو تنت كردم و بردم پايين
بابات همچين تو رو از دست من قاپيد و قربون صدقت ميرفت كه انگار صد ساله نديده تو رو ..
راستي خاله جون تا الات 3 تا كلمه رو بلدي بگي : ماما - داااا (يا همون دالي) و ممه ..موقع شير خوردنت كه ميشه خودت كلمه ممه رو چند بار تكرار ميكني ( خدا آبرومون رو حفظ كنه جلو اين و اون ههههه)
خب ديگه مطلب خاصي ندارم بگم ...اينم از خاطره نامزدي پسرخالم ...از راه دور ميبوسمت...شبت خوش عزيزم