اولين محرم
السلام عليك يا ابا عبداله
سلام به فاطيماي عزيزم ..به قند عسلم و به دوستاي خوب و عزيزم .
ماه محرم رو به همتون تسليت ميگم .
عزيز دلم بالاخره محرم هم از راه رسيد .البته ببخش كه اين پست رو كمي دير برات ميذارم .آخه وقت نكردم زود تر بيام .
آره گلم .امسال اولين محرم عمرت بود .. و من ميخوام برات از داستان علي اصغر بگم ..از طفل شش ماهه امام حسين ...
خيلي سال قبل توي ماه محرم يه ني ني خيلي معصوم و قشنگ بود كه اسمش علي اصغر و تقريبا هم سن خودت بود .
ولي يه روز آدم بدا موقعي كه باباي خوب و مهربونش حضرت امام حسين (ع) داشت لب چشمه بهش آب ميداد به گلوي اين طفل معصوم تير زدند و اين كوچولوي بيگناه رو به شهادت رسوندن..
و بعد هم باباي علي اصغر رو به شهادت رسوندن .عزيزم انشالا بعدا وقتي بزرگ تر شدي داستان غم انگيز شهادت امام حسين (ع) توي دشت كربلا رو برات ميگم .
گل خاله ، ماه محرم براي هممون ماه غمگينيه ...ما هر سال اين ماه رو عزاداري ميكنيم...
اميدوارم تو هم وقتي بزرگ شدي توي عزاداري هامون شركت كني و امام حسين رو دوست بداري
جونم برات بگه جند سال قبل كه تو هنوز قدمهاي خوشگلتو توي اين دنيا نگذاشته بودي و ما هم براي اومدنت بي تابي ميكرديم و دلمون ميخواست مامان الهه يه ني ني داشته باشه ،مامانم نذر كرد كه اگه خدا بهش يه ني ني مثل تو داد اولين تاسوعا و عاشورا بعد از تولدت رو بين مردم شير پخش كنه و هم اينكه لباس علي اصغر رو بهت بپوشيونيم ..شكر خدا كه خداي مهربون دعامون رو بر آورده كرد و مامان خوب من هم امسال نذرش رو ادا كرد .
روز تاسوعا من و مامان و بابام نذر شير رو ادا كرديم و خودم ليوانهاي شير رو به مردمي كه حسابي دورمون جمع شده بودن ميدادم ...باور كن اشك توي چشمام جمع شده بود ..كلي ني ني كوچولو اومده بودن و از من شير ميخواستن .خانمي هم اومده بود و به نيت شفاي مريضش از من شير گرفت .
روز بعد هم كه عاشورا بود ظهرش لباس علي اصغر رو بهت پوشونديم و برديمت همون جايي كه مامان توي نذرش گفته بود ..اينم از عكساي قشنگت :
اينجا بغل مامانم هستي داريم ميريم به همون مكان :
(توي اين عكسها هفت ماه و پانزده روزه هستي )
اينجا مراسم تعزيه و آتش زدن خيمه ها بود .هم جالب بود هم گريه دار .جمعيت زيادي هم اومده بودن :
اين عكسها رو هم توي خونه ازت گرفتيم :
قربون اون معصوميت حضرت علي اصغر و خودت بشم :
خوشحالم كه امسال ماه محرم تو هم كنارمون بودي ...
خوشحالم كه امسال ماه محرم ديگه خواهرم وقتي شيرخوارگان حسيني رو ميديد به خاطر نداشتن ني ني اشك از چشماش سرازير نشد ...
خوشحالم كه خدا ياريمون كرد تا بتونيم نذرمون رو ادا كنيم ...
و خوشحالم از اينكه خدا نعمتي مثل تو رو به ما داده ....
راستي خاله امشب هم بعد از چند روز رفتي خونه خودتون .خيلي خيلي هم دختر شيطون و بلايي شدي.انشالا توي پستاي بعدي عكساتو ميذارم ...خيلي دوست دارم و مثل هميشه از راه دور ميبوسمت ...بوس