فاطیما عروسک خالهفاطیما عروسک خاله، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

فاطيما همه اميد من

جشن تولد يكسالگي

1394/1/26 0:40
نویسنده : خاله مهديه
1,093 بازدید
اشتراک گذاری

عزيزم بالاخره موفق شديم جشن تولد يكسالگيت رو در 21 فروردين ماه 94  كه مصادف با شب ميلاد حضرت فاطمه (ص) و روز مادر بود بگيريم !

اينكه ميگم موفق شديم چون اصلا فرصت نميشد برات تولد بگيريم .بيست و هفتم اسفند كه دقيقا رو دنيا اومدنت بود كه اصلا جور نشد .چون همه دنبال خريد عيد و خونه تكوني و اين حرفا بودن .بعدش كه عيد شد مهموني رفتنا شروع شد خاله جونمم همراه با شوهر و پسر و دختر و عروس و داماداش  از تهران اومده بودن و چند روزي مهمون ما بودن .بعد هم که به ایام فاطمیه برخورد کرد .هفته بعد يكي يه برنامه ديگه داشت ..دوباره يكي ... تا اينكه روز بيست و يكم فروردين ماه شب ولادت حضرت فاطمه (س ) تولدت رو گرفتيم .اونم با حضور  خونواده خودمون و خونواده پدري شما .يعني مامان بزرگت و بابا بزرگت و عمه هات . تولد رو هم به خاطر راحتي مامانت خونه خودمون گرفتيم .چون اينطوري ما دخترا بيشتر ميتونستيم كمك كنيم .

خودمون نخواستيم زياد تولدت رو شلوغ كنيم .چون اينطوري خيلي بهتر بود و بيشتر بهمون خوش ميگذشت 

شب قبل از تولدت و من و خاله فرزانه خونه رو تزئين كرديم چون بنا به گفته من : تا فاطيما باشه كاري نميشه كرد .پس بهتره امشب انجام بديم .والحق هم كه درست گفتم !

خلاصه جونم برات بگه كه مامان و بابات صيح روز تولد شما رو از خواب ناز بيدار ميكنن و ميان خونه ما .ظهر كه من اومدم خونه ديدم مامان جونم و مامان شما توي آشپزخونه سخت مشغول تداركات تولد هستند .صبح هم  مامانت و خاله فرزانه واست چيز ميزاي تولد خريده بودن .

از خواب ناز بيدار كردن شما در صبح زود همانا و بدخواب شدن شما هم همانا 

فقط خدا ميدونه تا عصر چي به سر ما و خودت اومد تا بخوابي ..واي كه چقدر اذيت كردي و اذيت شدي ...مگه ميخوابيدي؟؟؟اخلاقت بد شده بود .گريه ميكردي .معلوم نبود چته .صد بار مامان الهه بهت شير داد كه بخوابي .هي همه ميگفتيم نه ديگه الان خوابش برد ..ولي زهي خيال باطل...حالا اين دو تا (مامانم و مامانت ) توي اشپزخونه كلي كار دارن .تو ام مونده بودي رو دست من ...

فقط يادت باشه پدر هفتم من رو در آوردي خندونک فاطيما ببين اين چيه؟؟فاطيما بريم كوچه؟؟فاطيما مورچه ها كجان؟؟به به ميخواي؟؟بريم بخوابيم؟؟كه فكر كنم عمليات روي پا خواب كردنت  فقط 8 بار تكرار شد . و هر دفعه بلند ميشدي و ميرفتي دنبال راهت ....

به خاله فرزانه گفتم چقدر خوب شد ديشب كار تزئينات رو انجام داديم ...حدس ميزدم كه با وجود تو نشه كاري كرد عزيزم 

خلاصه بالاحره مامانم موفق شد ساعت شش و هفت بعد از ظهر روي پاهاش  و با صداي موسيقي موبايل شما رو خواب كنه .ما هم كه هممون انگار به آرزومون رسيده بوديم از فرصت استفاده كرديم و رفتيم دنبال بقيه كارا . شمام يه خواب حسابي كردي قربونت برم .فقط اگه نميخوابيدي معلوم نبود موقع تولدت چي ميشد ؟؟ ديگه خود مامان ها كه اين پست رو ميخونن بهتر ميدونن !!

خب حالا بريم سراغ عكساي خوشگلت عزيزم :

يه ژست متفكرانه و يك نگاه خيره  به كيك تولد در كنار مامان و بابا :

حتي يه لحظه هم نذاشتي اين كلاه رو بزاريم روي سرت غمگین :

ايشون هم گلبرگ خانم سه ساله دختر عمه فاطيما هستن .يه دختر مودب و دوست داشتني :

هر دوتون همديگه رو دوست دارين ولي خب گاهي هم سر تصاحب بر چيزي دعواتون ميشه هههه

در حال برداشتن گل سر از موهاي مبارك دختر عمه :

ميز پذيرائي :

شام هم ماكاروني - ته چين مرغ و ذرت مكزيكي بود كه ماماناي گلمون زحمتشو كشيدن خيلي هم خوشمزه بود :

ژله آكواريوم كه خاله فرزانه و مامانت درست كردن :

آخر سر هم كادوهاي تولدت رو باز كرديم كه شامل : لباس و عروسك و مبالغ نقدي بود .دست همگي درد نكنه 

راستي اون روز آهنگاي شاد بچگونه و مخصوص تولد  گذاشته بوديم شمام كه  از خودت حركات موزون در مياوردي و  باعث خنده ما ميشدي .

خلاصه خاله جون تولد خوبي بود و به همگي خوش گذشت .خاطره خوبي  واسه هممون شد .

انشااله تولد 100 سالگيتو بگيريم عزيزم 

اينم عكس روز بعد از تولدت :

قربون اون خنده هاي خوشگلت برم كه وقتي مهمون مياد  قايمشون ميكني و جدي ميشي :

 

اینم هدیه تولد از طرف من .دفعه اول که دیدیش اونقدر ذوق کردی که نگو .بغلش کردی و کلی بوسش کردی بهش میگی هاپ :

اينم از خاطره جشن تولد يكسالگي رز گل خاله ...يه شب شاد و به ياد موندني ..يه شبي كه لباي همه خندون بود .

راستي خاله كاراي جديد زياد ياد گرفتي .انشااله تو پست جديد برات ميگم گلم .فقط نميدونيم چرا راه نميري .البته جاي نگراني نيست عزيزم هنوز دير نشده ..

خيلي دلم برات تنگ شده زود بيا ببينمت ميخوام يه دنيل ببوسمت 

شبت خوش عزيزم ..بوووووس 

 

 

پسندها (6)

نظرات (7)

مامان هدا
26 فروردین 94 11:41
سلللللللللللللام سال نومبارک تولد فاطیما جون مبارک دلمون تنگ شده بود واستون چه خوشگل شده جیگر طلا خاله ی بی ا نصاف گشنمون شد بخدا با این همه غذا خوشمزه به فکر ما هم باش تو روخدا
خاله مهديه
پاسخ
سلااااام عزیزم سال نو شمام مبارک فدات بشم گلم الهی شرمنده ببخشید کاش میتونستم دعوتتون کنم شما رو شرمنده دیگه ههههه
مامان ریحانه
26 فروردین 94 15:56
سلام مهدیه جونم تولد یکی یکدونه ی خوشگل مبااااااااااارک خیلی تولد خوب و قشنگی گرفتید و چه پذیرایی دهنم آب افتاد مخصوصا اون کلوچه پشمکا رو که دیدم هوس کردم هر چند عید کلی از این کلوچه ها خوردم و مامانم اومدنی بهمون داد با خودمون آوردیم ولی باز هوس کردم از دست من شکمو انشالله که تولد 120 سالگی فاطیما جونو بگیرید عزیزم
خاله مهديه
پاسخ
سلام به ریحانه جون گل ممنونم از پیام تبریکت عزیزم اره اون کلوچه پشمک ها که دیگه من و شما کاملا باهاش اشنا هستیم ببخشید که دهنتون آب افتاد ولی باور کن خود من اصلا ازین کلوچه پشمک ها نمیخورم!! انشاا... تولد 120 سالگی نازنین جوووووون
مامان سمانه
28 فروردین 94 13:14
تولدت مبارک باشه فاطیما جوووونم ایشا... 120 ساله بشی
خاله مهديه
پاسخ
سلام عزیزم مرسیییییی ایشاال...تولد یکسالگی آریسا جونی
مامان نیلوفر
6 اردیبهشت 94 16:33
بازهم تولدت مبارک فاطیما جون به به چه جشن تولدی دست مامانی و خاله ها درد نکنه
خاله مهديه
پاسخ
ممنونم لطف دارین
zakieh
21 اردیبهشت 94 17:46
سلام خاله جوني به به تولدت مبارك گلم ايشالله هميشه سالم باشي
خاله مهديه
پاسخ
سلام مرسي از لطفتون
مامان محمدپارسا
4 خرداد 94 13:38
سلام تولدت فاطیما جون مبارک ایشاالله صد ساله بشی خاله جونی مامانی بیزحمت میشه به پارسا رای بدین تو جشنواره شرکت کرده ممنون میشم ازتون لطفا اگه دوس داشتین عدد 21 رو به شماره1000891010 بفرستین ممنون میشم
هدی (مامان آرش)
7 تیر 94 14:04
سلام مهدیه جون.با تاخیر اومدم! ماشالا به فاطیمای گل. چه خوب که عید قبل هم کنارتون بوده. سال تحویل نود و سه آرش بیمارستان بود و ما خونه بودیم.
خاله مهديه
پاسخ
سلام عزیزم ممنون آخی الهی ...خداروشکر که الان در کنارتونه و کلی هم شیطونی میکنه از طرف من حتما ببوسیدش