روزهای پائیزی تو
یه سلام خیلیییییییی بلند به دوستای نی نی وبلاگی و دخمل ناز و گلم که الان بعد از مدتتتها اومدم به وبلاگش سر بزنم .خاله رو ببخش اگه زود زود نمیام وبلاگتو به روز کنم ...آخه بین خودمون باشه یه کم تنبلی میکنم .
جونم برات بگه که الان حسسسسابی بزرگ شدی و برای خودت صد البته شیطونی ببخشید خانمی شدی !!
دایره لغاتت هم خیلی زیاد شده .ماششااله حسابی به حرف اومدی و با حرف زدنت دل همه رو میبری .خیلی هم کارهای جدید یاد گرفتی .
شکر خدا که دختر فوووق العاده زرنگ و باهوشی هستی به طوری که گاهی اوقات تعجب میکنیم که توی این سن و سال این همه فهمیده و عاقل باشی و بتونی انقدر خوب و راحت معنی جملات و چیزها رو درک کنی و ازین بابت من همیشه خدا رو شکر میکنم ...کلاه هم که اصلا نمیشه سرت گذاشت خیلی زود متوجه میشی و از ترفند طرف آگاه میشی .
این دفعه عکس خیلی زیاد دارم پس صحبتمو کوتاه میکنم تا پست این دفعه طولانی و خسته کننده نشه .
خب خبرهایی که چن وقته بوده یکیش ازدواج خاله فرزانه بوده .آره خاله جون ،خاله فرزانه 13 شهریور بسلامتی عقد شد .انشااله که مبارکش باشه و خوشبخت بشن.تو هم که عاشق شوهر خالت یا به قول ماها عمو علی هستی و هر وقت میاد خونمون حسابی میری کنارش و تو بغلش و خودتو براش لوس میکنی .بقول ماها دیگه شدی هووی خاله فرزانه .تازه خودتم مرتب کلمه هوو رو تکرار میکنی و مام میخندیم
دیگه اینکه مامان الهه یک هفته ای میشه که از شیر خودش تو رو گرفته آخه میگفت خیلی خیلی تو طول شبانه روز شیر میخوری و طرز شیر خوردنت هم خیلی بد بود و با شیطونی و ورجه وورجه بود این شد که دیگه مامانت از دستت حسابی خسته و اذیت شده بود و تصمیم مصمم بر این امر گرفت.البته فقط گاهی شب تا صبح بهت شیر میده ..کار خیلی ساده ای بود یه تلخک از داروخانه خرید و ... حالام قربونت برم هر وقت دلت هوای شیرو میکنه میای طرف سینه مامانت یه خنده ای میکنی و میگ تخ تخ
حرفهایی که میزنی رو شاید نتونم همشو بگم چون معمولا خیلی حرفا رو میتونی به راحتی همون موقع تکرار کنی ولی مرتب نمیگی ....ولی چندتاییش رو که یادم هستم برات میگم :
پلو =پئو اسباب بازی=ابای دوست=دوش تلخ=تخ سرد =درد زرد=درد چای=دا شارژ=داس نباید =نب موز=مو خرگوش=خرش داغ=دا نی نی =نی نی الو=ائو مایع =ما گل =دل
از کارهات بگم:
عاشق جمع کردن و پهن کردن سفره هستی و تا بهت میگیم بیا کمک کن میدویی میای و صد البته که کار ما رو صد برابر میکنی از بس همه رو بهم میریزی .
کلا دختر منظمی هستی و دوست داری که بعد از اینکه کارت با چیزی تموم شد جمعشون کنی و بزاری سر جاشون .مثلا اسباب بازیهاتو میذاری تو سبد اسباب بازی
خیلی از کارها رو دوست داری خودت انجام بدی .این خصوصیت گرچه برای ما اطرافیان خیلی سخته ولی برای تو واقعا لذت بخشه و ازینکه کاری رو خودت انجام بدی خیلی لذت میبری .
خب بریم سراغ عکسات :
این عکس مربوط میشه به یک روز قبل از عقدکنان خاله فرزانه که مامان الهه برات لباس خریده بود 94/06/12 :
اینم خاله فرزانه در حال امضا کردن عقدنامه -اون شب خونمون خیلی شلوغ بود ولی خدا رو شکر همه چیز به خوبی انجام شد 1394/06/13 :
این عکس واسه روز بله برون و عقد کنون -این اقا پسرم کیارش خان پسر جاری خاله فرزانس که حسابی هر دوتون مجلس رو گذاشته بودید روی سرتون -الانم دارید به دستور من همو بوس میکنید : 1394/06/13
اینجام که کتاب دعا دستت گرفتی و رفتی تو حس و حال معنوی ...بگذریم که کتابم بر عکس دست گرفتی .قربون اون صورت چربت برم من 1394/06/13 :
این عروسک رو هم خودم با جوراب برات درست کردم .اسمشم گذاشتیم شهاب ...1394/06/18 :
مشغول بازی با اسباب بازی مورد علاقه ت -1394/06/26 :
یه شب بابا و مامان و مامانم که رفته بودن بیرون یهویی سر از دوچرخه فروشی در میارن و بابات واسه شما فسقل خانم دوچرخه البته سه چرخه میخره -اون شب خیلی خوشحال شدی -فدای اون خوشحالیات بشمممم -اینم از اولین عکس العمل های شما وقتی سه چرختو دیدی 1394/06/26 :
اینجام روز بعدشه -بمحض اینکه از خواب بیدار شدی رفتی سراغش -هنوز خواب آلودی -1394/06/27 :
همون شبش هم به اتفاق هم رفتیم پارک و تو هم تا تونستی چرخ سواری و بازی کردی 1394/06/27
اینجام همگی به اتفاق خودم و خانواده شما و خاله فرزانه و همسرش داریم میریم پارک -شام رو هم همونجا خوردیم و خیلییی به هممون خوش گذشت .تو هم اونجا با یه دختر به اسم النا آشنا شدی کم مونده بود بخوریش انقدر که دوستش داشتی این عکس هم تو ماشین شما هستیم .بغل خودمی که کم کم خوابت برد 1394/07/03 :
روز 1394/07/17 هم یک مراسم رسمی عقد کنون با حضور اکثر اعضای فامیل برگزار کردیم .متاسفانه شما اصلا توی مراسم سر حال نبودی و مثل چسب به من چسبیده بودی و نمیگذاشتی من کاری انجام بدم یا به مهمونها برسم .بعدشم که تا قسمت اعظمی از ساعات را به خاطر شلوغی مشغول گریه بودی -اصلا هم نتونستم ازت عکس بگیرم خب البته بهت حق میدم اون شب خیلی خسته بودی -اینم سفره عقدشون البته عکس تار افتاده نمیدونم موبایلم اون شب چش شده بود ؟ولی در کل مراسم خوبی بود و علی رغم خستگی زیاد خیلی بهمون خوش گذشت .
نون و پنیر سبزی که خودم واسه سفره عقدشون درستیدم :
یک روز خوب پاییزی همراه با یک بارون زیبا بهانه ی خوبی بود برای بردن شما به حیاط -پنجشنبه 1394/07/30 مصادف با شب تاسوعای حسینی :
یعنی من عاشششق این عکستم از بس ناز شدی :
برگها خیس شده بودن و تو از اینکه صورتت رو روی اونها میذاشتی لذت میبردی :
اینجام حسینیه محلمونه -عاشورای حسینی که اومدیم هیئت ببینیم- طبق معمول دیگه یه بچه دیدی از خود بیخود شدی -با ایلیا دوست شده بودی و کلی هم از خوراکیاش خوردی -1394/08/02 :
با مامانت و مامانی اومده بودیم تو یه فروشگاه واسه خرید لباس...فکر کنم 4 کیلومتر بیشتر تو اون فروشگاه راه رفتی و دویدی ...خیلی هم اصرار داشتی که لپ بچه ها رو بکشی (عادت جدید) ...بعد هم با هزار بدبختی ازونجا آوردیمت بیرون مگه می اومدی؟؟مجبور شدم به خانم فروشنده بگم که بهت محترمانه بگه که با ما بیای 1394/08/07:
مرتب لباسها رو از سر جاش بر میداشتی :
بعد هم رفتیم ازین فروشگاه هایی که اجناس متنوع و فانتزی میفروشن -وقتی رسیدی به قسمت اسباب بازی ها همچین ذوق کرده بودی که نگو...همه عروسکا رو یکی یکی بغل میکردی و بوسشون میکردی .اینجام فک کنم یه 4 کیلومتر دیگه دویدی ههههه :
و در آخر یکی ازین خرس کوچولوهای بخت برگشته رو بغل کردی و رفتی طرف در خروجی و خداحافظ و در افق محو شدی!!! مام دیدیم که تو حتما امروز میخوای یه دونه ازینا رو با خودت ببری چون ازین خرسیا رو داشتی واست یه دونه گربه خریدیم اسمشم گذاشتیم ملوسک 94/08/07 :
فدات بشم که کلا واسه ناز کردن پایه ایییی..عاشق این عکستم خیلی ناز شدی -اینجا داری با مامان و مامانی میری خونه خالم واسه عیادتش -94/08/21 :
عزیز دلم به نقاشی خیلی علاقه داری-یه دفتر برات گذاشتیم تو خونمون که توش نقاشی میکشی و تا مدت زمان زیادی سرت گرمه -به ما هم میگی برات چیزی بکشیم -قربون برم که طرز مداد دست گرفتنت انقدر خوبه 94/08/21 :
اینم از نقاشیای شما که این روزا خیلی پیشرفت کردی -آخه قبلا فقط خط صاف میکشیدی یا خط خطی میکردی ولی الان با دقت بهتری این شکلها و خط و خطوط ها رو ترسیم میکنی :
روی مبلای خونه ما مشغول شیطونی و بخند بخند 94/08/21 :
وقتی خاله موهای فاطیما رو خرگوشی میکند به قول فاطیما خرش ههههه 94/08/22 :
اینم یه جمعه پائیزی که به اتفاق هم رفتیم تو یه جای خوش آب و هوا کنار کوه -خیلی هم سرد بود 94/08/22 :
اینام مامان و بابات نیستناااااا خاله فرزانه و شوهر خاله علی هستن ...خواستم عکس هنری بشه مثلا " :
اینم یه برگ و یه منظره زیبای پائیزی :
خب گلم دیگه فعلا عکسی ندارم -همینارو هم که گذاشتم خیلی هنر کردم هههههه
روزهای پائیزیتون زیبا