فاطیما عروسک خالهفاطیما عروسک خاله، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

فاطيما همه اميد من

باز رفتي و دلم برات تنگ شد ...

سلام دوستان  من امشب باز غمگينم آخه باز امشب بعد از سه روز فاطيما جوني رفت خونه خودشون  چند روز كه مياد خونمون من بدجور بهش عادت ميكنم ..البته نه تنها من بلكه هممون  خوشگل خاله ديگه كاملا با ماها اخت شده و انگار كه خيلي ما رو دوست داره چون خيلي بهمون ميخنده و ابراز عشق ميكنه  عزيز دل خاله كاراي جديد هم ياد گرفته : مثلا وقتي بهش ميگيم دايي محمد كو؟ يا ساعت كو؟ فورا به همون شخص يا شي نگاه ميكنه هر وقت كسي لباس بيروني بپوشه متوجه ميشه و شروع ميكنه به گريه كردن و دوست داره همراهش بره ...امروز مجبور شدم قبل از رفتن به سر كار يه ذره توي كوچه بگردونمش چون وقتي مانتومو پوشيدم خيلي گريه كرد  ...
23 شهريور 1393

رز گل من در 5 ماهگي

رز گل خاله،خاله امشب غمگينه  آخه بعد از دو روز امشب رفتي خونتون دل همه برات تنگ ميشه ...آخ كه چقدر شيرين و خوردني شدي ...اين دو روز كه اينجا بودي همش خوردمت توي اين دو روز حسابي با خنده هات و بازيهات برامون دلبري كردي...واقعا با تو بودن چه كيفي ميده حسابي هم باهات بازي كردم ...آخه خاله جون پريروز امتحاناي ترم تابستونم تموم شد منم خيالم راحت بود . دبشب خاله جون و عمو جون و دختراش خونمون بودن ولي تو همش نق زدي و گريه كردي  ديگه همه پيش خودشون گفتن فاطيما چقدر بد اخلاقه !!! خلاصه آبرومون رو بردي ديگه   راستي عزيزم ديروز براي اولين بار غذاي كمكي خوردي : مخلوطي از آب و پودر برنج و نبات ..خي...
11 شهريور 1393

روز دختر مبارك عزيزم

فاطيماي عزيزم ... خوشگل خاله...  قلب بيرون از تنم ... قند و عسل خاله ... سنگ صبور روزهاي آينده مامان ...  دختر ناز و دوست داشتني  اين پست رو گذاشتم تا روز دختر رو بهت تبريك بگم ... الهي دورت بگردم ... دلم ميخواد انقدر روزها و شبها زود سپري بشن و تو بزرگ بشي... بشي يه دختر سه يا چهار ساله و من موهاي نرم و زيباتو ناز كنم و ببافم ..و بعد يه گل سر ناز و صورتي بزنم به گوشه موهات تا ماه تر بشي  . دلم ميخواد بزرگ بشي بهم بگي : خاله منو دوست داري؟؟؟ و من بوست كنم  و در حالي كه توي بغلم فشارت ميدم و  گونه هاي گرمتو روي گونه هام ميذارم بگم عزيز دلم من عاشقتم... دو...
7 شهريور 1393

اولين شهر بازي

جمعه همين هفته (25/05/93) كه خونمون بودي بعد از اينكه از خونه عمو جانم اومديم رفتيم شهر بازي ... ولي خاله انگار برات خيلي زود بود چون اصلا ذوق نداشتي   دريغ از يك ذره خنده يا شادي!! همش با تعجب به اطرافت نگاه ميكردي و انگار از سر و صداها ميترسيدي...تازه يه بادكنك هم تركيد كه از صداش ترسيدي ههههه ببخش خاله اگه اذيتت كردم ...خب فكر كردم خوشحال ميشي ...توي اين عكسام معلومه كه متعجبي ...البته همه اين وسايل خاموشن و فقط همينجوري روشون سوارت كرده بوديم :   هر چي صدات ميكرديم نگاهتو به ما نميكردي نميدونم حواست كجا بود : و همچنان متعجب : پ...
28 مرداد 1393

5 ماهگی و فعالیتهای جدید

فاطیمای عزیزم ...قلب بیرون از تن خاله... این روزها اونقدر شیرین و دوست داشتنی و زیبا شدی که ذره ذره وجودت رو عاشقانه میپرستیم ... هممون انقدر دوستت داریم که نمیتونیم  حد دوست داشتنمون رو نسبت بهت بگیم. خاله فدای تو که هر روزت داری از روز قبلت شیرین تر و باهوش تر میشی ... و صد البته شیطون تر هر موقع که میای خونمون تا هر موقع که بیدار باشی واسمون دلبری میکنی و خلاصه خوب ما رو سرگرم میکنی و دل ما رو شاد میکنی ... منم که تا بتونم باهات بازی میکنم و از وجود قشنگت لذت میبرم ...هر خنده ای که میکنی تمام قلبم ..تمام وجودم شاد میشه .. عزیز دلم توی این ماهی که گذشت کارا و شیرین کاریای زیادی یاد گرفتی که میخ...
26 مرداد 1393

يه اتفاق بد

متاسفانه امشب از وبلاگ يكي از ني ني وبلاگيها مطلع شدم توي سانحه سقوط هواپيماي چند روز پيش،  يكي از  بچه هاي ني ني وبلاگ به نام آوينا كه 2 سال و 10 ماهه بوده همراه با پدر و مادرش رفتن پيش خدا .... واي چقدر سخته ...خيلي حالم بد شده ...چه دنياي بدي داريم  بغض گلومو گرفته ...وقتي ميري وبلاگش آوينا با همون زبون شيرينش شعر يه توپ داره قلقليه رو ميخونه ...,واقعا دردناكه  از خداوند شادي روح آويناي عزيز و كوچولو و پدر و مادر از دست رفتش رو خواهانيم ... عكس آوينا :                              آدرس وبلاگ :avina...
23 مرداد 1393

يادي از كودكي ها

يادش بخير بچگيهام  چه روزاي شادي بودن ...چقدر دلتنگ اون روزها شدم ...اون روزهايي كه فارغ از هر چيزي بودم  چقدر خوش ميگذشت ....توي حياط قديمي خونه بابا بزرگم ..بازي با خواهرهام وبا پسر خاله ها و دخترخاله ها  شنا كردن توي اون حوض يزرگ..گاهي با هم قهر ميكرديم تا قيامت و لخظه اي بعد قيامت ميشد !!! يادش بخير ..چه فصل ساده اي بود ...نه دروغي بود نه كلكي ..دنيام خلاصه شده بود توي خاله بازي با عروسكام  ..و چند تا استكان و نعلبكي... و سماوري كه توي خيالم هميشه قل قل ميكرد ... تنها غصه و دلتنگيم عروسكام بودن كه گاهي وقتها مريض ميشدن و من بايد ميبردمشون دكتر  اون روزا رو خيلي دوستشون داشتم ...كاش ...
22 مرداد 1393

فاطيما در چند فريم

عشق خاله اين عكسها مال روز دوشنبه سيزدهم مرداده ...كه اومده بودي خونه ما و شكر خدا سر حال بودي و منم اين عكسها رو ازت گرفتم خيليييييي هم ناز شدي و جالب اينجاست كه توي اين عكسا دقيقا شبيه بچگي دايي محمد شدي حيف كه عكساشو ندارم وگرنه ميذاشتم ... بفرمائيد عكس : ر ب   ...
16 مرداد 1393

خواب ناز یک فرشته

 پنج شنبه خاله و شوهرش و دختر خاله الي و شوهرش از تهرون اومدن خونمون ...دختر خاله الي كه بعد از چند ماه ميديدت اصلا باورش نميشد تو انقدر بزرگ و خوشگل شده باشي!!! وقتي از در وارد شدي سر بغل كردنت دعوا بود هم خاله ميخواستت هم ما هم دختر خاله .... خلاصه خوب سر همه رو گرم كردي .... خنده هاي نازت دل همه رو برده بود .دختر خالم با ديدن تو هوس كرد ني ني بياره !! ...شب موقع خوابيدن خيلي همه رو اذيت كردي مگه ميخوابيدي؟؟؟دست خاله جون درد نكنه خيلي زحمت كشيد تو لالا كني ...و جالب تر اينكه اتاق خواب رو خيلي دوست داري و هر موقع گريه ميكني توي اين اتاق آروم ميشي ...از تقدير نامه هاي دايي محمد كه به ديوار اتاق زديم خيلي خوشت مياد .....
12 مرداد 1393