جشن تولد يكسالگي
عزيزم بالاخره موفق شديم جشن تولد يكسالگيت رو در 21 فروردين ماه 94 كه مصادف با شب ميلاد حضرت فاطمه (ص) و روز مادر بود بگيريم !
اينكه ميگم موفق شديم چون اصلا فرصت نميشد برات تولد بگيريم .بيست و هفتم اسفند كه دقيقا رو دنيا اومدنت بود كه اصلا جور نشد .چون همه دنبال خريد عيد و خونه تكوني و اين حرفا بودن .بعدش كه عيد شد مهموني رفتنا شروع شد خاله جونمم همراه با شوهر و پسر و دختر و عروس و داماداش از تهران اومده بودن و چند روزي مهمون ما بودن .بعد هم که به ایام فاطمیه برخورد کرد .هفته بعد يكي يه برنامه ديگه داشت ..دوباره يكي ... تا اينكه روز بيست و يكم فروردين ماه شب ولادت حضرت فاطمه (س ) تولدت رو گرفتيم .اونم با حضور خونواده خودمون و خونواده پدري شما .يعني مامان بزرگت و بابا بزرگت و عمه هات . تولد رو هم به خاطر راحتي مامانت خونه خودمون گرفتيم .چون اينطوري ما دخترا بيشتر ميتونستيم كمك كنيم .
خودمون نخواستيم زياد تولدت رو شلوغ كنيم .چون اينطوري خيلي بهتر بود و بيشتر بهمون خوش ميگذشت
شب قبل از تولدت و من و خاله فرزانه خونه رو تزئين كرديم چون بنا به گفته من : تا فاطيما باشه كاري نميشه كرد .پس بهتره امشب انجام بديم .والحق هم كه درست گفتم !
خلاصه جونم برات بگه كه مامان و بابات صيح روز تولد شما رو از خواب ناز بيدار ميكنن و ميان خونه ما .ظهر كه من اومدم خونه ديدم مامان جونم و مامان شما توي آشپزخونه سخت مشغول تداركات تولد هستند .صبح هم مامانت و خاله فرزانه واست چيز ميزاي تولد خريده بودن .
از خواب ناز بيدار كردن شما در صبح زود همانا و بدخواب شدن شما هم همانا
فقط خدا ميدونه تا عصر چي به سر ما و خودت اومد تا بخوابي ..واي كه چقدر اذيت كردي و اذيت شدي ...مگه ميخوابيدي؟؟؟اخلاقت بد شده بود .گريه ميكردي .معلوم نبود چته .صد بار مامان الهه بهت شير داد كه بخوابي .هي همه ميگفتيم نه ديگه الان خوابش برد ..ولي زهي خيال باطل...حالا اين دو تا (مامانم و مامانت ) توي اشپزخونه كلي كار دارن .تو ام مونده بودي رو دست من ...
فقط يادت باشه پدر هفتم من رو در آوردي فاطيما ببين اين چيه؟؟فاطيما بريم كوچه؟؟فاطيما مورچه ها كجان؟؟به به ميخواي؟؟بريم بخوابيم؟؟كه فكر كنم عمليات روي پا خواب كردنت فقط 8 بار تكرار شد . و هر دفعه بلند ميشدي و ميرفتي دنبال راهت ....
به خاله فرزانه گفتم چقدر خوب شد ديشب كار تزئينات رو انجام داديم ...حدس ميزدم كه با وجود تو نشه كاري كرد عزيزم
خلاصه بالاحره مامانم موفق شد ساعت شش و هفت بعد از ظهر روي پاهاش و با صداي موسيقي موبايل شما رو خواب كنه .ما هم كه هممون انگار به آرزومون رسيده بوديم از فرصت استفاده كرديم و رفتيم دنبال بقيه كارا . شمام يه خواب حسابي كردي قربونت برم .فقط اگه نميخوابيدي معلوم نبود موقع تولدت چي ميشد ؟؟ ديگه خود مامان ها كه اين پست رو ميخونن بهتر ميدونن !!
خب حالا بريم سراغ عكساي خوشگلت عزيزم :
يه ژست متفكرانه و يك نگاه خيره به كيك تولد در كنار مامان و بابا :
حتي يه لحظه هم نذاشتي اين كلاه رو بزاريم روي سرت :
ايشون هم گلبرگ خانم سه ساله دختر عمه فاطيما هستن .يه دختر مودب و دوست داشتني :
هر دوتون همديگه رو دوست دارين ولي خب گاهي هم سر تصاحب بر چيزي دعواتون ميشه هههه
در حال برداشتن گل سر از موهاي مبارك دختر عمه :
ميز پذيرائي :
شام هم ماكاروني - ته چين مرغ و ذرت مكزيكي بود كه ماماناي گلمون زحمتشو كشيدن خيلي هم خوشمزه بود :
ژله آكواريوم كه خاله فرزانه و مامانت درست كردن :
آخر سر هم كادوهاي تولدت رو باز كرديم كه شامل : لباس و عروسك و مبالغ نقدي بود .دست همگي درد نكنه
راستي اون روز آهنگاي شاد بچگونه و مخصوص تولد گذاشته بوديم شمام كه از خودت حركات موزون در مياوردي و باعث خنده ما ميشدي .
خلاصه خاله جون تولد خوبي بود و به همگي خوش گذشت .خاطره خوبي واسه هممون شد .
انشااله تولد 100 سالگيتو بگيريم عزيزم
اينم عكس روز بعد از تولدت :
قربون اون خنده هاي خوشگلت برم كه وقتي مهمون مياد قايمشون ميكني و جدي ميشي :
اینم هدیه تولد از طرف من .دفعه اول که دیدیش اونقدر ذوق کردی که نگو .بغلش کردی و کلی بوسش کردی بهش میگی هاپ :
اينم از خاطره جشن تولد يكسالگي رز گل خاله ...يه شب شاد و به ياد موندني ..يه شبي كه لباي همه خندون بود .
راستي خاله كاراي جديد زياد ياد گرفتي .انشااله تو پست جديد برات ميگم گلم .فقط نميدونيم چرا راه نميري .البته جاي نگراني نيست عزيزم هنوز دير نشده ..
خيلي دلم برات تنگ شده زود بيا ببينمت ميخوام يه دنيل ببوسمت
شبت خوش عزيزم ..بوووووس