شيرين عسل من
دو روز پيش كه جمعه بود قرار بود افطاري بريم پارك كه مامان الهه زنگ زد گفت ميخوايم بيايم خونتون ..مام همه خوشحال شديم و پارك رفتن رو فراموش كرديم ..وقتي اومدي باور نميكردم چه قند عسلي شده باشي ...خيليييييييي ناز و تپل و خوردني شده بودي ....چيزي كه خيلي جالبه اينه كه وقتي بعد از سه چهار روز مياي خونمون و نگاهت براي اولين بار به ماها ميفته با تعجب به همه نگاه ميكني و تا يه مدتي خنده اصلا تو كارت نيست ولي كم كم يخت آب ميشه خاله جون و كلي به همه ميخندي و باهامون بازي ميكني اينم عكساي روز جمعه كه مثل ماه شدي عزيزم :
عزيز خاله حالت خوب بود ولي يهويي نفهميديم چي شد شروع كردي به نق زدن بعدشم گريه كردن اونم گريه هاي خيلييييييييي خييلييييييي شديد كه دل هممون كباب شده بود برات از ساعت 7 بعد از ظهر گريه كردي تا 7 و نيم !!! هر كار بهت ميكرديم آروم نميشدي ...نه شير ميخوردي نه پستونك ..حتي پوشكتم باز كرديم ..اما آروم نشدي ..مامانم برات آب جوش درست كرد ولي باز اروم نشدي...داشتيم دق ميكرديم از ناراحتي ... كم كم حالت بهتر شد فكر كنم با آب جوش نبات با عرق نعنا بهتر شدي ..خلاصه خيلي ما رو ترسوندي ...كم كم آروم شدي و از بس گريه كردي از خستگي خوابت برد ..توي خواب هق هق ميكردي ...اين دو تا عكس مال وقتيه كه داره گريه هاي وحشتناكت شروع ميشه :
دخملمون سر حال شده ديگه :
چي ميگي برا خودت عزيزم ؟؟؟
از بس تازگيا دوست داري بشيني برات روروك آورديم خيلي نشستن توي روروكت رو دوست داشتي همش فرمونش توي دهنت بود !!! انگار كه داري بستني ميخوري فرمونش رو ليس ميزدي !!!
پاهاي كوچولو و قشنگت وقتي سوار روروك هستي به زمين نمي رسن :