يادي از كودكي ها
يادش بخير بچگيهام
چه روزاي شادي بودن ...چقدر دلتنگ اون روزها شدم ...اون روزهايي كه فارغ از هر چيزي بودم
چقدر خوش ميگذشت ....توي حياط قديمي خونه بابا بزرگم ..بازي با خواهرهام وبا پسر خاله ها و دخترخاله ها
شنا كردن توي اون حوض يزرگ..گاهي با هم قهر ميكرديم تا قيامت و لخظه اي بعد قيامت ميشد !!!
يادش بخير ..چه فصل ساده اي بود ...نه دروغي بود نه كلكي ..دنيام خلاصه شده بود توي خاله بازي با عروسكام ..و چند تا استكان و نعلبكي... و سماوري كه توي خيالم هميشه قل قل ميكرد ...
تنها غصه و دلتنگيم عروسكام بودن كه گاهي وقتها مريض ميشدن و من بايد ميبردمشون دكتر
اون روزا رو خيلي دوستشون داشتم ...كاش ميشد برگردم و بچگيهامو در آغوش بگيرم .
دلم براي وقتايي كه مادرم موهامو شونه ميكرد و گل سر ميزد تنگ شده
دلم براي كارتونهاي كودكي براي وقتايي كه تلويزيون فقط 2 تا كانال داشت تنگ شده
دلم براي ميز و نيمكتهاي مدرسه و بوي كتاب دفترام تنگ شده
دلم براي بچگيام تنگ شده ...يادش بخير بچگيام
اينم چند تا عكس از بچگي خودم كه همه ميگن فاطيما شبيه اين عكساس :
توي اين عكسهاي بالا 6 ماهه هستم و اين عكس پاييني يك سالم بوده :
اينم دايي محمد حسين وقتي 6 ماهه و يكساله بوده (14 سال قبل) :