شيرين تر از هميشه ...
سلام به فاطيماي نازم
كه خاله الهي فداي تو بشه كه انقدر ناز و خوشگل و خوردني شدي
عزيزكم از روز چهارشنبه ظهر اومدي خونمون و الانم هستي و طبقه بالاي خونمون خوابيدي... وااااي
نه الانخاله فرزانه از بالا آوردت پايين .روبروي من وايساده داره ميخنده ...اين چه خوابي بود؟؟مگه
گنجشكي كه انقدركم ميخوابي فدات بشم ؟؟
جونم برات بگه اين چند روز من حسسسسابي از وجودت لذت بردم و كلي باهات بازي كردم و حرف
زدم .وايخاله جون سه روزه همش بغل خودمي ..مخصوصا كه مامان الهه داره يه مانتو براي خودش
ميدوزه و من بيشترتو رو بغلت كردم و باهات بودم...تا مامان به كارش برسه و لباسشو زود بدوزه
خاله قربونت بره خيلي جيگر شدي ...
چيزي كه خيلي منو خوشحال ميكنه اينه كه شكر خدا خيلي دختر شادي هستي و هميشه
داري ميخندي و بازي ميكني و كلي هم شيطوني ميكني كاراي جديد هم ياد گرفتي ..
.يه كار جديد كه از ديشب تا حالا انجام ميدي اينه كه سينه خيز ميري و راحت خودت رو به مقصدت كه
اسباب بازي يا هر چيز ديگه هست ميرسوني ...
وقتي خوابيدي يا نشستي اگه دستت رو بگيريم و بگيم فاطيما يا علي كن ..فورا از جات بلند ميشي
يه بازي كه با هم انجام داديم بازي آب بازي بود .كه عاشق اين كاري ..يه تشت پر از آب برات ميارم يه
دونه اسباب بازي برات ميندازم توش و تو هم كلي ذوق ميكني و همه آب ها رو ميريزي بيرون
ماماني الهه هم منو دعوا ميكنه ميگه بچه خيس ميشه سرما ميخوره
ديگه اينكه روي دستم تاب تابت ميدم و تو كلي كيف ميكني ...
قند عسل خاله من از همين الان واسه رفتنت غمگينم...آخه خيلي اين سه روزه بهت عادت كردم
...ميشه فردا نري خونتون؟؟؟
گاهي وقتا فكر ميكنم قبل از اينكه تو بدنيا بياي من چيكار ميكردم؟؟آخه هر وقت كه پيشمي من
خيلي شادم اصلا كلي فضاي خونمون عوض ميشه ..غم و غصه هام يادم ميره..خستگي كارم يادم
ميره ..منم كه مثل بچهها ميشم ..صداي بچگونه از خودم در ميارم و كاراي بچگونه ميكنم فقط براي
اينكه تو شاد بشي فدات بشم ...
واااااي كه چقدر برام عزيزي .فقط خدا ميدونه اينو ...
..خلاصه همه وقتمو برات ميذارم ...ولي ازونجايي كه محبت محبت مياره كاملا
مشخصه كه تو هم خيلي منو دوست داري و همش دوست داري من كنارت باشم و بغلت كنم
واقعا كه وجودت برامون يه نعمت بزرگيه ...هنوز باور نميكنم كه خدا به خواهرم يه فرشته مثل تو داده
باشه ..
خدايا شكرت شكرت بابت اين نعمت ارزشمندي كه به ما دادي
فاطيما جون ميدوني تو نور ديده ي خاله هستي ؟؟؟ميدوني قلب بيرون از تن خاله هستي؟؟
اينم از كاراي اين دو سه روزت :
ديروز عصر با مامانت و خاله فرزانه رفتيم بيرون واسه خريد شما رو هم برديم :
خيلي بچه خوبي بودي و اصلا گريه نكردي
اينجام مغازه بستني فروشيه ...ديگه خسته شدي خوابت برد :
بعد هم اومديم خونه... شمام داري باهامون بازي ميكني :
پاي چشم راستت يه دون قرمز زده بود چشماي خوشگلت ورم كرده بود ..نميدونم از چي بود؟؟خيلي ناراحت بوديم شكر خدا امروز بهتر شدي ...
اين توپ و زرافه كوكي رو خودم ديشب برات خريدم :
قربونت برم كه وقتي ميخندي چشات اينطوري ميشه :
ميدوني عزيزم خاله خيلي دوست داره كه شما محيط اطرافت رو خوب بشناسي ..نعمتهاي خدا رو
خوب ببيني و اطرافت رو خوب لمس كني ...دلم ميخواد وقتي يه كمي بزرگ شدي يه دختر عاقل و
باهوش باشي كه همه چيز بدوني ..دوست دارم هر روز چيزاي جديدي رو تجربه كني.
امروز عصر دم غروب من و فاطيما با هم رفتيم حياط..اول همينطور كه فسقل توي بغلم بود كمي به
باغچه آب داديم و درختها رو خوب سيراب كرديم
بعد درختها كه تشنه بودن و خوب آب خوردن من و فاطيما برگهاشون رو ناز كرديم كه فسقل خاله
خيلي ازين كار خوشش اومد ..
من به فاطيما ميگفتم : ببين خاله ،ببين اينا چقدر قشنگن ..ببين چقدر نازن ..اينا برگهاي اين
درختن..الان آب خوردن ...ببين برگهاشو خيس شدن.
تو هم سراپا گوش بودي و هم زمان با من كه برگها رو لمس ميكردم و باهات حرف ميزدم نازشون
ميكردي
قربون اون دستاي خوشگلت برم كه من همش بهشون بوسه ميزنم :
يه دونه از برگها رو هم كندي و صاف گذاشتي توي دهنت !!! آخه خاله برگ خوردنيه ؟؟
بدون شرح: !!!
راستي خاله جون مامان و بابام امروز يه مسافرت كوچولو رفته بودن اينا رو برات آوردن ...يه دست لباس سه تيكه پاييزه با يه جفت كفش واسه وقتي كه بزرگتر شدي ...دستشون درد نكنه :
فعلا تا بعد ...برم بالا بيام پيشت ...دلم برات تنگ شده !
تو دنياي مني ميدوني ؟؟؟؟