فاطیما عروسک خالهفاطیما عروسک خاله، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

فاطيما همه اميد من

شيرين تر از هميشه ...

1393/7/11 23:42
نویسنده : خاله مهديه
667 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به فاطيماي نازم 

كه خاله الهي فداي تو بشه كه انقدر ناز و خوشگل و خوردني شدي

عزيزكم از روز چهارشنبه ظهر اومدي خونمون و الانم هستي و طبقه بالاي خونمون خوابيدي... وااااي

نه الانخاله فرزانه از بالا آوردت پايين .روبروي من وايساده داره ميخنده ...اين چه خوابي بود؟؟مگه

گنجشكي كه انقدركم ميخوابي فدات بشم ؟؟

جونم برات بگه اين چند روز من حسسسسابي از وجودت لذت بردم و كلي باهات بازي كردم و حرف

زدم .وايخاله جون سه روزه همش بغل خودمي ..مخصوصا كه مامان الهه داره يه مانتو براي خودش

ميدوزه و من بيشترتو رو بغلت كردم و باهات بودم...تا مامان به كارش برسه و لباسشو زود بدوزه 

خاله قربونت بره خيلي جيگر شدي ...

چيزي كه خيلي منو خوشحال ميكنه اينه كه  شكر خدا خيلي دختر شادي هستي و هميشه

داري ميخندي و بازي ميكني و كلي هم شيطوني ميكني  كاراي جديد هم ياد گرفتي ..

.يه كار جديد كه از ديشب تا حالا انجام ميدي اينه كه سينه خيز ميري و راحت خودت رو به مقصدت كه

اسباب بازي يا هر چيز ديگه هست ميرسوني ...

وقتي خوابيدي يا نشستي اگه دستت رو بگيريم و بگيم فاطيما يا علي كن ..فورا از جات بلند ميشي 

يه بازي كه با هم انجام داديم بازي آب بازي بود .كه عاشق اين كاري ..يه تشت پر از آب برات ميارم يه

دونه اسباب بازي برات ميندازم توش و تو هم كلي ذوق ميكني و همه آب ها رو ميريزي بيرون چشمک

 ماماني الهه هم منو دعوا ميكنه ميگه بچه خيس ميشه سرما ميخوره غمگین 

ديگه اينكه روي دستم تاب تابت ميدم و تو كلي كيف ميكني ...

قند عسل خاله من از همين الان واسه رفتنت غمگينم...آخه خيلي اين سه روزه بهت عادت كردم

...ميشه فردا نري خونتون؟؟؟

گاهي وقتا فكر ميكنم قبل از اينكه تو بدنيا بياي من چيكار ميكردم؟؟آخه هر وقت كه پيشمي من

خيلي شادم اصلا كلي فضاي خونمون عوض ميشه ..غم و غصه هام يادم ميره..خستگي كارم يادم

ميره ..منم كه مثل بچهها ميشم ..صداي بچگونه از خودم در ميارم و كاراي بچگونه ميكنم فقط براي

اينكه تو شاد بشي فدات بشم ...

واااااي كه چقدر برام عزيزي .فقط خدا ميدونه اينو ...

..خلاصه همه وقتمو برات ميذارم ...ولي ازونجايي كه محبت محبت مياره كاملا

مشخصه كه تو هم خيلي منو دوست داري و همش دوست داري من كنارت باشم و بغلت كنم 

واقعا كه وجودت برامون يه نعمت بزرگيه ...هنوز باور نميكنم كه خدا به خواهرم يه فرشته مثل تو داده

باشه ..

خدايا شكرت شكرت بابت اين نعمت ارزشمندي كه به ما دادي 

فاطيما جون ميدوني تو نور ديده ي خاله هستي ؟؟؟ميدوني قلب بيرون از تن خاله هستي؟؟

اينم از كاراي اين دو سه روزت :

ديروز عصر با مامانت و خاله فرزانه رفتيم بيرون واسه خريد شما رو هم برديم :

خيلي بچه خوبي بودي و اصلا گريه نكردي

اينجام مغازه بستني فروشيه ...ديگه خسته شدي خوابت برد :

بعد هم اومديم خونه... شمام داري باهامون بازي ميكني :

پاي چشم راستت يه دون قرمز زده بود چشماي خوشگلت ورم كرده بود ..نميدونم از چي بود؟؟خيلي ناراحت بوديم شكر خدا امروز بهتر شدي ...

اين توپ و زرافه كوكي رو خودم ديشب برات خريدم :

قربونت برم كه وقتي ميخندي چشات اينطوري ميشه :

ميدوني عزيزم خاله خيلي دوست داره كه شما محيط اطرافت رو خوب بشناسي ..نعمتهاي خدا رو

خوب ببيني و اطرافت رو خوب لمس كني ...دلم ميخواد وقتي يه كمي بزرگ شدي يه دختر عاقل و

باهوش باشي كه همه چيز بدوني ..دوست دارم هر روز چيزاي جديدي رو تجربه كني.

امروز عصر دم غروب من و فاطيما با هم رفتيم حياط..اول همينطور كه فسقل توي بغلم بود كمي به

باغچه آب داديم و درختها رو خوب سيراب كرديم

بعد درختها كه تشنه بودن و خوب آب خوردن من و فاطيما برگهاشون رو ناز كرديم كه فسقل خاله

خيلي ازين كار خوشش اومد ..

من به فاطيما ميگفتم : ببين خاله ،ببين اينا چقدر قشنگن ..ببين چقدر نازن ..اينا برگهاي اين

درختن..الان آب خوردن ...ببين برگهاشو خيس شدن.

تو هم سراپا گوش بودي و هم زمان با من كه برگها رو لمس ميكردم و باهات حرف ميزدم نازشون

ميكردي

قربون اون دستاي خوشگلت برم كه من همش بهشون بوسه ميزنم :

يه دونه از برگها رو هم كندي و صاف گذاشتي توي دهنت !!! آخه خاله برگ خوردنيه ؟؟

بدون شرح: !!!

راستي خاله جون مامان و بابام امروز يه مسافرت كوچولو رفته بودن اينا رو برات آوردن ...يه دست لباس سه تيكه پاييزه با يه جفت كفش واسه وقتي كه بزرگتر شدي ...دستشون درد نكنه :

فعلا تا بعد ...برم بالا بيام پيشت ...دلم برات تنگ شده !

تو دنياي مني ميدوني ؟؟؟؟

 

پسندها (8)

نظرات (10)

مامان سمانه
12 مهر 93 1:24
سلام عزیزم منم خاله 6 تا کودک ریز و درشت هستم ولی متاسفانه مثل تو خوش شانس نیستم و نمیتونم هر وقت دلم تنگ میشه ببینمشون چون از من دورن و دیر ب دیر میتونم ببینمشون ولی خب از وقتی آریسا ی من اومده جای خالیشونو پر کرده ولی باز هر گلی ی بویی داره آفرین فاطیما خانوم ک بیرون شیطونی نمیکنه و ساکته تا خاله اینا خریدشونو کنن آفرین دخمل خوب مهدیه جون کار خوبی میکنی ک در مورد طبیعت با فاطیما حرف میزنی بچه ها خوب همه چیزو متوجه میشن والان دوره ی سنی مهمی هس واس شکل گرفتن شخصیت بچه متاسفانه ما فکر میکنیم ک بچه ها هیچی نمیفهمن ولی زهی خیال باطل فاطیما خانوم لباست و کفشت مبارک باشه فدات بشم خیلی نازن مطمینا خیلی بهت میاد ایشا... ب سلامتی بپوشی
خاله مهديه
پاسخ
سلام سمانه خانوم ممنونم ازینکه دوباره به من و فاطیما محبت کردین بله عزیزم بچه ها خیلی چیزها رو میتونن بفمن و درک کنن مهم اینه که ما سعی کنیم دنیا رو به حد درک خودشون به اونا بشناسونیم .نباید بچه ها رو دست کم گرفت .. مرسی از لطفتون سمانه خانوم .آریسا رو از طرف من ببوسید..دیشب عکسای آریسا رو نشون خواهرم میدادم گفت خیلی آریسا نازه ...مراقبش باش عزیزم
مامان آنیسا
12 مهر 93 14:45
عزیزم ... اون عکست که چادر سرته خیلی خوشکل شده
خاله مهديه
پاسخ
اون مقنعه نمازه ...ولی واسه فاطیما مثل چادر میمونه
مامان آنیل
12 مهر 93 23:43
خوش به حال فاطیما جون که خاله ی به این مهربونی داره حیف که آنیل خاله نداره فقط یه دایی داره که خیلی مهربونه البته مامان و بابا ی منم خیلی بهش میرسن انشالله که همه نی نی ها سالم باشن
خاله مهديه
پاسخ
مرسي عزيزم لطف دارين ..در عوض آنيل يه مامان به اين مهربوني داره ...خدا اين مامان و دايي و مامان بزرگ و بابا بزرگ رو براي آنيل نگه داره ...از طرف من آنيل رو ببوسيد
خاله سانی
13 مهر 93 13:49
عزیز دلمممم چه دختر خوبی افرین فاطیما جوون اگه الان بنیتا بود مگه تو کالسکه وامیستاد؟تا الان نتونستیم سوار کالسکه کنیمش چه لباسا و کفشای خوشگلی دستشون درد نکنه.دست خاله جونت هم درد نکنه که واست اسباب بازی گرفته..ایشا.. همیشه شاد باشید عزیزم
خاله مهديه
پاسخ
آره فاطيما جون خوشبختانه كالسكه دوست داره مرسي عزيزم ...خيلي محبت داري گلم ...بنيتا رو از طرف من ببوس حتما
مامان هدا
15 مهر 93 9:02
خداجون چرا من خواهر ندارم که پسرمو اینهمه دوست داشته باشه؟؟؟؟؟؟؟؟فاطیما خیلی بانمک شده.از اون بچه هایی هست که ادم میخواد بچلوندش البته به دور از چشم مامانش
خاله مهديه
پاسخ
سلام به مامان هدی گل آخی ...الهی ...ولی عزیزم اگه سپهر خاله نداره در عوض یه مامان خوب و مهریون و گل مثل شما داره آره درست حدس زدی من خودم همش دارم این بیچاره رو میچلونم حالا میخواد دور از چشم مامانش باشه یا جلو چشم مامانش ههههه سپهر رو ببوس از طرف من
زهرا
15 مهر 93 17:04
خدا فاطیما خانوم حوشگل حفظ کنه لباس و کفشتم خیلی خوشگله مبارکت باشه عزیزم
خاله مهديه
پاسخ
سلام عزيزم ..تشكر ازينكه به وبلاگم اومدين ...مرسي عزيزم خيلي محبت دارين ..بوووس
بنفشه مامی مهرسا کوشولو
16 مهر 93 0:16
وای خوش بحال فاطیما و مامان فاطیما.خوش بحال فاطیما که همچین خاله ای داره،و خوش بحال مامان فاطیما که اینقدر دورو برش شلوغه و همه از فاطیما مراقبت میکنن،منکه خیلی تنهایم.
خاله مهديه
پاسخ
سلام عزيزم خوش اومدين به وبلاگ فاطيماي من اول بايد بگم كه اين نظر لطف شمما رو ميرسونه عزيزم ما سالها منتظر اومدن اين بچه بوديم و الان كه اومده از وجودش خيلي خوشحاليم و خدا رو شكر ميكنيم...گلم اميدوارم خدا مهرسا جون رو براتون نگه داره ..توي اين دنيا هزارم كه تنها باشي خدا رو داري..بووووس
مامان نیلوفر
16 مهر 93 15:32
سلام خاله انشاالله فاطیما جون وقتی بزرگ شد قدر این خاله خوبشو بدونه و همیشه سپاسگزار خاله مهربونش باشه روز کودک را هم به فاطیما جون تبریک میگم
خاله مهديه
پاسخ
سلام مامان مهربون مرسی عزیزم ممنونم...لطف دارین گلم ..نیلوفر رو ببوسید از طرف من
خاله محمدطاها
16 مهر 93 21:33
سلاممممممممممممممممممممممم خاله جون مرسی به ما سرزدی عاشقتم چقدر فاطیما جونم جیگر شده واقعا آدم دوست داره بخورتش به جای من یه ماچ آبدار خوردنی ازش بکن بعدشم اسپند یادت نره
خاله مهديه
پاسخ
سلام عزیزم خواهش میکنم خیلی محبت داری گلم ..فداتون بشم چشم عزیزم حتما بوسش میکنم...فاطیمام نی نی شما رو میبوسه
خاله سانی
18 مهر 93 16:02
سلام عزیزم روزت مبارک باشه گل دخملی ببخشید با تاخیر بهت تبریک گفتم گلم
خاله مهديه
پاسخ
سلام عزیزم ...ممنون گلم لطف کردی ...روز بنیتا جونم مبارم باشه