9 ماه با تو
سلام به نفس خاله ..به عشق خاله
عزيز دلم الان كه دارم اين پست رو ميزارم ساعت 12:23 دقيقه بامداد اول دي ماه سال 93 هست .و تو الان خونه خودتون هستي ...البته تا بعد از اذون مغرب شب پيش ما بودي .آخه مامان و بابات چون مهمون داشتن(خونواده بابات) تو رو پيش ما گذاشته بودن تا به كاراشون برسن بعد هم ما تو رو برديم خونتون و خلاصه اين امانتي شيطون رو تحويل صاحبشون داديم ...
خب عزيز دلم كه خيلي هم بلا شدي ،نه ماهگيت و اولين يلداي زندگيت مبارك ... گلم چون شماها امشب خونمون نبودين و منم مشغول خوندن امتحان بودم متاسفانه نتونستيم مراسم دوره همي شب يلدا رو بگيريم .انشالا سالهاي بعد ..
راستي بابات هم سه شنبه 25 آذر از سفر كربلا اومد . تو و مامانت هم فرداش بعد از 16 روز از خونمون رفتين ..خيلي براي هممون سخت بود آخه تو اين چند روز بدجور همه بهت عادت كرده بوديم و بهت انس گرفته بوديم .
حب از شيرين كارياي شما ورجك تو اين چند روز اخير بگم :
خبر دسته اول اينكه يه دو سه روزي هست كه ميتوني به مدت چند ثانيه بدون اينكه كسي نگهت داره روي پاي خودت بايستي ... تازه امروز تونستي يه قدم هم به سمت من برداري بعد هم خودتو انداختي تو بغل من ...عزيزم نميدوني چقدر دلم ميخواد راه رفتنتو ببينم .گاهي وقتا دستتو ميگيريم و باهات تاتي تاتي ميكنيم تو هم خوشت مياد و كلا واسه اين كار پايه اي !!!
خاله فدات شه كه انقدر منو دوست داري .باور كن يه كارايي ميكني كه همه ميگن فاطيما به خاله مهديه ش بيشتر وابسته ست تا مامانش ..آخه مرتب منو بوس ميكني يا گاز ميگيري البته يواش يا صورتمو ميخوري ..يا وقتي منو ميبيني از خنده جيغ ميكشي .كلا هميشه دوست داري بغل من باشي و باهات بازي كنم . وقتي هم از پيشت ميرم شروع ميكني به گريه كردن ..خلاصه هر دومون مثل دو تا عاشق و معشوق شديم واسه هم .
راستي خاله چند وقت پيش ياد گرفته بودي كه وقتي بهت ميگفتيم گربه چي ميگه؟؟ميگفتي ميو ميو ..يا بهت ميگفتيم فاطيما موش بشو صورتت رو شكل موش ميكردي و خيلي هم با نمك ميشدي ولي الان ديگه هر كاري ميكنيم اين دو كار رو انجام نميدي .خاله كچل شد از بس بهت گفت موش شو ..گربه چي ميگه ؟؟تو هم فقط زل ميزني تو صورتم و هيچي نميگي
خلاصه اينكه خيلي شيطون شدي و يه دقيقه هم يه جا بند نميشي و همش دوست داري از جات بلند بشي .غذا خوردنت هم كه نگو با هزار جور ترفند و عروسك و خرت و پرت و اين چيزا بايد سيرت كرد .گاهي وقتا واسه غذا خوردنت شايد 5 تا مكان عوض ميشه .از آشپزخونه به هال از حال به پذيرايي و ...يا آدمهايي كه بهت غذا ميدن شيفت عوض ميكنن تا شما چند قاشق غذا بخوري خلاصه پدر هممون رو درمياري قربونت برم ...
خب حالا بريم سراغ عكسات :
روز 5 شنبه 20 آذرماه دوستاي مامانت كه 4 نفر و دو تا نصفي بودن به دعوت مامانت اومدن خونه ما .آخه اين دوستان از هم كلاسي هاي دوران ابتدايي و راهنمايي و دبيرستان مامانت هستند يعني مامان باهاشون چندين سال هم كلاسي بوده و الانم كه هر كدومشون ازدواج كردن و بچه دار شدن هنوزم همگي با هم در ارتباطند و با هم دوره ميذارن
اين جا شما با پسر ،خاله سميه (دوست مامان)كه اسمش حسين بود مشغول بازي هستي .حسين 40 روز از تو بزرگتره ولي كلي از تو تپل تره .گاهي وقتام حسين همچين جيغي ميزد تو ام از ترس ميرفتي سر گريه ماهم كلي ميخنديديم (اينجا 8 ماه و 23 روزه هستي):
حسين آقا روروك شما رو تصاحب نموده اند :
اين عكسام واسه وقتيه كه هنوز دوست جونيا نيومدن .منم خوشگلت كرده بودم و ازت عكس ميگرفتم :
گاهي وقتا يه جا مات ميشي اينجوري :
عاشق ايني كه دستت رو بگيري به لبه ميز و بلند شي اونوقت تا مدتي وايميستي وميزني روي ميز :
الهي قربونت برم كه مثل يه خانم خوشگل نشستي .(اين صحنه ها واسه عكس گرفتن از فاطيما خيلي كميابند ):
لحظه خداحافظي ما از فاطيما بعد از 16 روز (26/09/93).(بابا از سفر برگشته ديگه شمام دارين ميرين خونتون ) قيافه افراد خونواده من :
5 شنبه 27 آذر بمناسبت اومدن پسرخالم الهيار ازكربلا ،رفتيم خونه خاله جونم .مامان وبابات برامون تعريف ميكردن كه به خاطر دوري از ما چقدر غمگين بودي و همش نق زدي .اون شب وقتي منو ديدي از خوشحالي بال درآوردي و بعد هم با عصبانيت شروع كردي به زبون چيني با من و خاله فرزانه حرف زدن .ما هم مرده بوديم از خنده .فكر كنم داشتي شكايت مامانت رو كه تو رو از ما دور كرده بود به ما ميكردي .اينجا شما دقيقا نه ماهه هستي:
روز جمعه 28 آذرماه خونه شماها شام دعوت داشتيم (يمناسبت اومدن بابات ) مامانت هم بهم گفت كمي كمدت رو مرتب كنم من و خاله فرزانه هم دست به كار شديم كه نتيجه ش شد اين :
اينام لباس نوزاديت هستند .واي يادشون بخير .وقتي نگاه به اين لباسها ميكنم فكر ميكنم لباسهات كوچولو شدن :
اين كار دستي قلب و عروسك رو پارسال وقتي تو دل مامان بودي برات درست كردم عزيزم :
اين عروسك خوشگل رو وقتي مامان و بابات چند سال پيش دلشون ميخواست ني ني دار بشن و نميشدن ، تو سفر كربلا به نيت ني ني دار شدن خريدن و الان مال شما شده :
و اما فضولي هاي جنابعالي :
اينم عكس دايي محمد با شما كه تازگيا شما حسابي گازش ميگيري و يا به صورتش چنگ ميندازي .نكن خاله ،دايي گناه داره ها :
و حسن ختام عكسها يه لبخند خوشگل و ناز از عشق خاله :
بخورمتتتتتتتت الهييييييييي