گل دخترمون 8 ماهه شد -در اومدن اولين دندان
سلام به نازنيم ..به شيطون خاله ..به شيرين عسل خاله
همينطور سلام به دوستاي نازنين ني ني وبلاگي ام كه اين روزها به بودنشون خيلي عادت كردم . و اونهام خيلي به من لطف ميكنن و منو از نظرات خوبشون بهره مند ميكنن
جونم برات بگه كه هشت ماهگيت البته با تاخير مبارك باشه ..ببخش اگه دير اين پست رو ميزارم آخه وقت نميشد بيام .بدجور درگير و كار و درسم عزيزم
خاله فداي تو بشه كه انقدر شيطون و بلا شدي ...بزار يكم از فعاليتهات توي اين روزها بگم :
اول اينكه اولين دندونت در سن هفت ماه و 22 روزگي بسلامتي در اومد ...مباركت باشه عزيزم .روز نوزدهم آبان بود كه مامان الهه زنگ زد خونمون و گفت فاطيما دندونش در اومده چون از ليوان يا قاشق كه بهش غذا ميدم يه صدايي مياد . ما هم حسابي ذوق كرديم و خوشحال شديم .ببخشيد خاله جون كه برات آش دندوني نپختيم آخه وقت نشده هنوز
حالا ديگه راحت تر غذا ،بيسكوييت يا نون رو تيكه ميكني و ميخوري ..باور كن بيسكوئيت خوردنت انقدر با نمكه كه وقتي بيسكوئيت رو ميديم دستت همه ميشينيم تماشا و كلي ميخنديم .چون دندونت در اومده ،وقتي گاز ميزني يه صداي خيلي بامزه به گوش ميرسه .الهي قربون اون مرواريد كوچولوت برم .
من و خاله فرزانه خودمون رو كشتيم تا دندونت رو ببينيم ولي هنوز موفق نشديم ..آخه نميزاري ببينيم و دهنتو قفل ميكني هههه
ديگه اينكه خيلي خيلي خيلي شيطون شدي ..بي نهايت .. ديگه تا دلت بخواد چهار دست و پا اين ور و اون ور ميري.. يا مثل جوجه ها دنبالمون مياي .مگه جرات داريم از كنارت بلند بشيم؟ تند تند مياي دنبالمون و ميخواي كه بغلت كنيم .
يا مرتب دستت رو به گوشه ي مبلي ميزي چيزي ميگري و بلند ميشي و خيلي هم ازين كار لذت ميبري و اون موقع دقيقا چهرت مثل اونايي ميشه كه قله چند هزار متري رو فتح كردن هههه
اصلا نميتوني يه جا بند بشي ..باور كن اگه چند ثانيه ازت غفلت كنيم يه بلايي سرت مياد. يا ميفتي يا سرت ميخوره به زمين ..خلاصه مواظبتت چند برابر شده ...
يه چيزي رو كه من كشف كردم اينه كه كودك تو سن و سال تو اصلا نميتونه ارتفاع رو تشخيص بده چون وقتي چهار دست و پا ميري و ميرسي به بلندي چيزي مثل پله ،همينطور دلت ميخواد بري پايين و اگه نگيريمت خدا ميدونه چه بلايي سرت مياد ..ببين چه خاله ي كاشفي داري تو هههه
مرتب هم ميخواي از همه بالا بري ...اگه يه دقيقه يه جا بشيني هممون تعجب ميكنيم و ميگيم : واي چه عجب فاطيما نشسته !!!
خاله راستي چرا با اسباب بازي زياد دوست نيستي ؟؟نميدونيم چرا اسباب بازي زياد سرگرمت نميكنه ولي عاشق خرت و پرتاي خونه هستي ..مثل كيف و اسپري و آبكش و ازين چيزا ..باور كن من از تو بيشتر اسباب بازي دوست دارم ههههه
كتاب دفتراي من و دايي محمد هم كه از دستت در امون نيستن ...عشقت اينه كه بياي و كتابامون رو دست بزني و مچاله كني ...خدا به دادمون برسه ..يعني در حقيقت اينو بگم وقتي بيداري هيچ كاري نميشه كرد .آخه خيلي فضولي خاله جون .
يه وقتايي خاله فرزانه همينطور كه روي زمين دراز كشيده ، تو رو مينشونه روي شكمش و بالا و پايينت ميكنه كه خيلي هم اين كار رو دوست داري .دو روز پيش من روي زمين دراز كشيده بودم كه يهو چهار دست و پايي اومدي پيشم بعد دو زانو كنارم نشستي و خودتو بالا و پايين كردي ..و يه چيزايي هم ميگفتي مثل آآآآآآاااااا اولش نفهميدم منظورت چيه ؟بعد فهميدم كه ميگي منو بذار رو شكمت و تكونم بده باور كن اون لحظه فقط ميخواستم درسته قورتت بدم .مرده بودم از خنده .الهي قربون اون كارات بشم كه انقدر با نمكه .
بده و بگير رو خيلي خوب بلد شدي ..اگه چيزي دستت باشه و بهت بگم بده من خيلي سريع ميديش و البته خيلي زود هم پس ميگيريش !!!
راستي عزيزم روز چهارشنبه هفته قبل مامانم و خاله فرزانه و دايي محمد رفتن تهران خونه خاله ناهيدم .تو هم اومدي خونمون و توي اين سه روز حسابي از وجود نازنينت بهره مند شدم و حسابييييي باهات بازي كردم . (بگذريم از اينكه نذاشتي من دو خط درس بخونم !!! فكر كنم اين ترم همه درسامو مشروط شم ) .
ديگه اينكه خيلي با من دوست شدي عزيزم و از اين بابت خيلي خوشحالم .آخه من خيلي باهات بازي ميكنم و حرف ميزنم و فكر ميكنم اين راه خوبي براي اجتماعي شدن تو باشه و هم اين كه توي رشدت خيلي تاثير داره !!
خلاصه اينكه با تو بودن بهترين اوقات زندگي منه ...خنده هات جيغ زدنهات برام يه دنيا ارزش داره و همه غصه هامو فراموش ميكنم ...الهي هميشه سالم و تندرست باشي گلم
عزيزم دلم چند روزيه كه سرما خوردي ...آبريزش بيني داري ..راه بيني ت بسته شده .به خاطر همين وقتي مياي شير بخوري واقعا زجر ميكشي و گريه ميكني .هم خودت اذيت ميشي و هم مامان الهه .چند روز قبل هم موقع خواب خر خر ميكردي كه ما خيلي ازين مريضيت غصه دار شديم .اميدوارم هر چه زودتر خوب بشي عزيزم.
خب حالا بريم سراغ عكسات كه طي اين چند هفته و چند روز ازت گرفتيم :
فكر كنم اين عكسها مال دو هفته قبل باشه .تازه از خواب بيدار شدي :
اينجام جاي هميشگيته ... چهار دست و پا اومدي و دستت رو گرفتي به لبه تاقچه و رفتي سر وقت چيز ميزا ...تل خاله رو بزار سر جاش عزيزم :
ازون لحظه هاي ناب اين روزهاي تو : فاطيما خانم نشسته !!!
اين عكسام مال ديشبه ( 30/08/93- هشت ماه و سه روزگيت ) -خيلي دوست داري روي صندلي بشيني :
اينجام كه ديگه معلومه ميخواي موبايل رو ازم بگيري ..اي شيطون :
اينجام شنيه هفته قبله ..انقدر شيطوني كردي كه نگو ...وقت خوابت شده بود نميخوابيدي ...هم خودت رو هم ما رو كلافه كرده بودي ..آخرشم تو بغل مامان من خوابت برد بعد هم رفتين خونه خودتون :
ديشب داشتي نون ميخوردي .عروسكت رو آوردم برات گفتم فاطيما به خرسي جونت هم به به بده ..فكر كنم يه بار يا دو بار اين كار رو برات انجام دادم ولي خيلي زود بلد شدي و نوني كه توي دستت بود رو گذاشتي دهان عروسكت.. واي كه چقدر اين كارت با نمك بود داشتم ذوق مرگ ميشدم :
اينجا نون رو گذاشتي رو بيني آقا خرسه و توقع هم داري كه نون رو بخوره !!! :
اين لباسها رو هم مامانم برات از تهران آورد. دستش درد نكنه .وقت نكردم بهت بپوشونم انشالا سر فرصت عزيزم :
در آخر فقط يه جمله ميتونم بگم :
خيلي دوستت دارم عشق خاله