فاطیما عروسک خالهفاطیما عروسک خاله، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

فاطيما همه اميد من

كارهاي تو در سه ماهگي

فاطيما جوني تو آغاز سه ماهگيش خيلي خیلی شيرين شده و كاراش و حركاتش برامون خيلي دوست داشتنیه :  وقتي در حالت خوابیده هستی نصف بدنتو میاری بالا و دوست داري كه از جات بلند بشی ..كلا" ديگه خيلي دوست نداري حالت خوابيده باشي تلويزيون نگاه كردن رو خيلي حيلي دوست داري وقتي خيلي گريه ميكني و نق ميزني اينجوري ميزارمیت جلوي تي وي تو هم زود آروم ميشي و چشم ميدوزي به صفحه تي وي .شبكه پويا رو دوست داري و همينطور فوتبال ..اخيرا بازیای فوتبال جام جهاني رو هم دنبال ميكني ... فاطيما جوني مشغول ديدن شبكه پويا ....   يه مدتيه ياد گرفتي دمر ميشي ..اولش يه كم...
4 تير 1393

روروك فسقلي

اينجا دو ماه و 10 روزه هستي ...ازونجايي كه بنده آرزوهاي بسيار زيادي براي شما دارم در اين سن شما رو سوار روروك نموده كه البته با مخالفتهاي شديد ماماني ومامان الهه مواجه شدم !!!  كه اي واي الان روروك خيلي براش زوده ..كمرش درد گرفت ..مهره هاي كمرش از هم فاصله پيدا كرد و خلاصه ازين حرفا !!! ولي من بهشون قول دادم كه هيچ اتفاقي برات نمي افته و فقط چند تا عكس ازين دردونه ميگيرم ...توي همه اين عكسا دستم زيز بدنت بود كه اذيت نشي ...عاشق اين ژستاتم عزيزم ...فدات بشم همچين قيافه گرفتي كه انگار پشت پورشه نشستي !!!   ...
30 خرداد 1393

آتليه خاله در خانه !

ازونجايي كه من خيلي به هنر عكاسي علاقه دارم يه روز تصميم گرفتم توي خونه با كمترين امكانات برات يه آتليه كوچيك درست كنم و ازت چند تا عكس بگيرم ... حالا بماند كه سر گرفتن اين عكسها چه پدري از من دراومد!!! آخه نميشد اون ژستي رو كه ميخوام ازت بگيرم يا همش گريه ميكردي يا وول ميخوردي !!! منم مجبور شدم با پستونك سرگرمت كنم عزيزم ... ماماني و مامان الهه هم مگه اجازه ميدادن من به اين آسونيا لباس از تن تو دربيارم؟؟؟!!ميگفتن سرما ميخوري!!حالا فكر ميكني دماي اتاق چند بود؟؟دقيقا نميدونم ولي دماش مثل دماي سونا بود!!! توي اين عكسا هنوز دوماهه نشدي گلم : اينجا داري با چه تعجبي داري به كفشدوزكت نگاه ميكني !! &n...
30 خرداد 1393

حرفهای من با تو در آغاز 3 ماهگیت

فاطیمای عزیزم  امروز 3 ماهه شدی خاله جون ...3 ماهگیت مبارک ایشالا 300 ساله بشی .... گل قشنگ خاله 3 ماه از ورد قدمهای کوچیکت به این دنیا گذشت  و من چه عاشقانه تمام وجودت را می پرستم ... هنوز باور  نمیکنم  دختر کوچولویی که با نفسهایش نفس میکشم و با خنده هایش تمام غم ها و غصه هایم را فراموش میکنم همانی باشد که سالها انتظارش را کشیدیم ...هنوز بعد از 3 ماه به سختی باور میکنم فرشته ای که در آغوش خواهرم  با گرمای محبت مادرانه  آرامش میگیرد همان عزیزی باشد که سالها برای آمدنش چقدر چشمانمان در انتظارش تر شد ... هر بار که میخندی دنیایی از عشق و محبت کودکانه ای را به من هد...
27 خرداد 1393

اولين عروسي

اولين عروسي كه رفتي روز 93/01/27 بود .مراسم نامزدي پسرخاله من و مامانت محمدرضا با فاطمه كه انشالا خوشبخت باشن از ظهر هم مامان الهه گفت بيام خونتون تا توي رفتن به عروسي كمكت كنم .آخه ماشالا خاله جون هميشه 2 نفرو ميخواي  واسه تر و خشك كردنت   منم بعد از كارم اومدم خونتون .بعد از اذون بعد از كلي معطلي واسه لباس پوشيدن و شير خوردنت با بابات راهي مراسم شديم ... خدا رو شكر كه توي ماشين كه بوديم توي راه آروم بودي...اونجام كه همه فاميل از ديدنت ذوق كرده بودن ونوبتي بغلت ميكردن و كلي هم ازت فيلم و عكس گرفتن ... توي اين مراسم دقيقا يكماهه هستي عزيزم  از دوربين هاي بالاي سرت كه دارن ازت عكس ميگيرن تعجب كردي  ...
24 خرداد 1393

اولين جشن تولد

عزيزم مراسم جشن تولدت رو توي سن 28 روزگيت توي تالار گرفتيم . و مهموناي زيادي رو هم دعوت كرده بوديم .مراسم خوب و به ياد ماندني بود .ولي تو اون روز خيلي خسته و كلافه شده بودي ... آحراي مراسم كه ديگه همش گريه ميكردي ..اينم عكسات كه آخر مراسم و وقتي مهمونا رفته بودن ازت گرفتم  ...
24 خرداد 1393

فاطيما به روايت تصوير

    توي اين عكسهاي بالا 6 روزه هستي  9 روزگي  اين عكس بالايي مال روزيه كه ديگه داشتين ميرفتين خونه خودتون...هممون دپرس بوديم ..من اون شب كلي دلم برات تنگ شد ..همش آهنگ غمگين گوش ميكردم ....  فكر كنم 23 روزت بوده  24 روزگي  اينجا 26 روزه هستي اين ساكي هم كه توش خوابيدي ساك خواب نوزادي مامانته هنوز نو مونده با همون رختخواباش ..منم رفتم از تو پاركينگ آوردم و ازت عكس گرفتم ...   32 روزگي در حمام  لطفا براي ديدن ادامه عكسها به ادامه مطلب برين      ...
23 خرداد 1393

عيد 93 و حال و هوايي ديگر

عزيزم عيد امسال با وجود تو واقعا زيبا و جور ديگه اي بود ...من و خاله فرزانه و دايي محمد سفره هفت سين رو با عشق خاصي چيديم .وجود تو همراه با بقيه سر سفره هفت سين بوي بهار واقعي رو برامون به ارمغان مي آورد. يه بهار با يه تازه وارد ناز و دوست داشتني ...يكي كه با وجودش رنگ بهار امسال رو زيباتر و عاشقانه تر از سالهاي قبل كرده ...اولين بهار زندگي ات مبارك .... ...
19 خرداد 1393

اولین حمام

اولین حمامی که تو رو بردیم  مصادف شد با اولین روز عید سال 1393 .دست مامان بزرگ درد نکنه که زحمت کشید و  تو رو حموم کرد .اون موقع هنوز نافت نیفتاده بود و یه کم حمام کردنت سخت بود . ولی از اونجایی که مامان خوبم ناسلامتی 4 تا بچه بزرگ کرده این کار رو با تبحر کامل انجام داد .اینم عکسای بعد از حموم که دو سه نفری داریم لباس تنت میکنیم : اينم خواب بعد از حمام..... ...
18 خرداد 1393

قدمت مبارك

عزيز دلم ، بعد از مرخص شدن از زايشگاه اومدي خونه ما تا ما خاله ها و ماماني حسابي ازتون مراقبت كنيم  . خوشبختانه ورودت به خونمون مقارن شد با تعطيلات نورزوي و من ازين بابت حسابي خوشحال بودم كه سر كار نميرم و ميتونم پيش عروسك قشنگم بمونم ...روزاي خيلي خوبي بودن ... هرگز فراموششون نميكنم ...انگار خدا دنيا رو بهم داده بود .سر سجاده نماز كلي از خداي عزيزم تشكر كردم و از خوشحالي گريه كردم ....خلاصه كه همه حسابي سرگرمت شده بوديم و زمان از دستمون خارج شده بود .بر خلاف سالهاي قبل كه دم عيد همش مشغول تماشاي برنامه هاي تي وي بوديم ولي عيد امسال كسي تي وي روشن نميكرد ...آخه خودت يه سينما بودي عزيزم .آدم دلش ميخواست بخوردت ..مخصوصا كه بابات خيلي خ...
15 خرداد 1393