فاطیما عروسک خالهفاطیما عروسک خاله، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 21 روز سن داره

فاطيما همه اميد من

فاطيماي من اين روزها ...

سلامي به گرمي آفتاب زمستون امسال به عزيز دلم فاطيما جون  به دخمل گلي كه هنوز يكسال نيست پاشو توي دنيامون گذاشته ولي اندازه همه دنيا برامون شيريني آورده   خب عزيزم خيلي دلم برات تنگ شده از سه شنبه صبح تا حالا نديدمت .مامان و باباي بي رحم تو هم كه توي اين چن روزه نيومدن خونمون .واي خاله جون دلم برات يه ذره شده بخدا ..اگه ببينمت حسابي ميخورمت  راستي خاله برات چند تا شكلات كاكائويي كنار گذاشتم  تا فردا كه قراره بياين خونمون بهت بدم.آخه فردا جشن زايمان دوست و يار قديميه منه كه اونم اسمش مهديه ست و ما بهش ميگيم خاله مهديه ..تو هم كه عاشق شكلات كاكائويي هستي عزيزم  راستي خاله بزن قدش رو تازگيا خوب بلد ش...
19 بهمن 1393

10 ماهگي عسل خاله

  سلام به ملوسكم عروسكم خوشگلكم  فاطيماي نازم ..گلم 10 ماهگيت مباركككك  خاله قربونت بره كه انقدر خوردني و شيرين شدي ...الان كه دارم اين پست رو مينويسم بامداد روز سه شنبه 30 ديماهه  دوستان ببخشيداگه من دير پست ميذارم آخه سخت مشغول امتحانام بودم و خوشبختانه همين ديروز از شر امتحانام خلاص شدم .اصلا وقت نميكردم بيام  خاله جون دلم خيلي برات تنگ شده .كاش اينجا بودي و حسابي بوسه بارونت ميكردم و ميخوردمت خب قبل از هر چيز بهتره از كارا و فعاليت هاي جديدت تو اين روزها بگم : اول اينكه خيلي حيلي شيطون و  فضولي ...ديگه جايي نيست كه نخواي سرك بكشي ديگه كار كشيده به كابينت هاي آشپزخونه ...يه دق...
30 دی 1393

9 ماه با تو

سلام به نفس خاله ..به عشق خاله  عزيز دلم الان كه دارم اين پست رو ميزارم ساعت 12:23 دقيقه بامداد اول دي ماه سال 93 هست .و تو الان خونه خودتون هستي ...البته تا بعد از اذون مغرب شب پيش ما بودي .آخه مامان و بابات چون مهمون داشتن(خونواده بابات) تو رو پيش ما گذاشته بودن تا به كاراشون برسن بعد هم ما تو رو برديم خونتون و خلاصه اين امانتي شيطون رو تحويل صاحبشون داديم ... خب عزيز دلم كه خيلي هم بلا شدي ، نه ماهگيت و اولين يلداي زندگيت مبارك ... گلم چون شماها امشب خونمون نبودين و منم مشغول خوندن امتحان بودم متاسفانه نتونستيم مراسم دوره همي شب يلدا رو بگيريم .انشالا سالهاي بعد .. راستي بابات هم سه شنبه 25 آذر از ...
1 دی 1393

بيشتر از هميشه دوستت دارم

سلام به شيطون دوست داشتني خودم . به فاطيماي نازنينم كه روز به روز داره بزرگ تر و باهوش تر ميشه . عزيزكم ميدوني چند روزه اومدي خونه ما ؟امروز كه يكشنبه بود ششمين روز بودنت كنارم تموم شد .آخه گلم بابات سه شنبه هفته قيل( يازدهم آذر) رفت سفر كربلا واسه همين تو و مامانت تا بابات برگرده خونه ما هستين .ما هم از اينكه تو يه مدت طولاني كنارمون هستي خيلي خوشحاليم . آخ خاله ..اين روزا خيلي خيلي باهامون صميمي و اخت شدي ..ظهرها و شبها كه از سركار برميگردم تا منو ميبيني چنان لبخندي ميزني كه نگو حتي گاهي اوقات جيغ ميكشي بعدشم ميخواي خودتو بندازي بغل خاله ..منم از خدا خواسته ..فقط خدا ميدونه  كه اون موقع چقدر ميبوسمت و ميخورمت .....
17 آذر 1393

گل دخترمون 8 ماهه شد -در اومدن اولين دندان

سلام به نازنيم ..به شيطون خاله ..به شيرين عسل خاله  همينطور سلام به دوستاي نازنين ني ني وبلاگي ام كه اين روزها به بودنشون خيلي عادت كردم . و اونهام خيلي به من لطف ميكنن و منو از نظرات خوبشون بهره مند ميكنن جونم برات بگه كه هشت ماهگيت البته با تاخير مبارك باشه ..ببخش اگه دير اين پست رو ميزارم آخه وقت نميشد بيام .بدجور درگير و كار و درسم عزيزم  خاله فداي تو بشه كه انقدر شيطون و بلا شدي ...بزار يكم از فعاليتهات توي اين روزها بگم : اول اينكه ا ولين دندونت  در سن هفت ماه و 22 روزگي بسلامتي در اومد ...مباركت باشه عزيزم .روز نوزدهم آبان بود كه مامان الهه زنگ زد خونمون و گفت فاطيما دندونش در اومده چون از ليوان يا قاشق ...
1 آذر 1393

اولين محرم

السلام عليك يا ابا عبداله  سلام به فاطيماي عزيزم ..به قند عسلم  و به دوستاي خوب و عزيزم . ماه محرم رو به همتون تسليت ميگم . عزيز دلم بالاخره محرم هم از راه رسيد .البته ببخش كه اين پست رو كمي دير برات ميذارم .آخه وقت نكردم زود تر بيام . آره گلم .امسال اولين محرم عمرت بود .. و من ميخوام برات از داستان علي اصغر بگم ..از طفل شش ماهه امام حسين ... خيلي سال قبل توي ماه محرم يه ني ني خيلي معصوم و قشنگ بود كه اسمش علي اصغر و تقريبا هم سن خودت بود . ولي يه روز آدم بدا موقعي كه باباي خوب و مهربونش حضرت امام حسين (ع) داشت لب چشمه بهش آب ميداد به گلوي اين طفل معصوم تير زدند و اين كوچولوي بيگناه رو به شهادت رسوندن.. و ب...
17 آبان 1393

دومين عروسي ( 7 ماه و 5 روزگي)

سلام به فرشته كوچولوي خودم  خب خوشگل خاله بالاخره دومين عروسي زندگيت رو هم دعوت شدي گلم  روز جمعه 93/08/02  مراسم نامزدي يا همون عقد كنون پسر خاله من محمد حسين با مريم خانم بود .عروس خانم از فاميلاي عروس اولي خالمه ...انشالا مباركشون باشه و در كنار هم خوشبخت باشن. ظهر همون روز هم خاله ناهيدم همراه با دخترش الميرا و دامادش از تهرون اومدن خونه ما تا عصر همه با بريم مراسم ..شماهام كه از چهارشنبه ظهر اومده بودين خونمون خاله جونم اينا باورشون نميشد تو انقدر بزرگ شده باشي . خاله جون كه فقط كم مونده بود بخورتد ...ميگفت هنوز باور نميكنم اين بچه ،بچه الهه باشه ...خلاصه هر سه تاشون كلي باهات حرف زدن و بازي كردن  به خاله و دخترش خيلي خند...
4 آبان 1393